همانند اولـین شبی که عآشق بودی و چشمانت حاضر نبودند استراحت کنند ‌، همان شبی که رؤیـا هایی درباره ی او ذهنت را در آغوش گرفته بود و از چشمانت خوشحالی میبارید 🌧.. همآن شب که در خواب حرف میزدی و برایش قصه میخواندی؛ 🎻 نیمه شب بیدار میشدی و دفترچه ات را باز میکردی ‌، عطری که برای او بود را بر یکی از صفحه های دفترچه ات میزدی و آن برگه را تا صبح در آغوشت پنهان میکردی‌، خوآب هایی میدیدی که او مآه بود و تو خورشیدش بودی، تو نور را برایش فراهم میکردی و او می‌تابید🌗! آن شب ‌، اولین خواب عاشقی همانند آخرین لحظاتت کنار او بود ؛ حال یادت میاید ‌، میفهمی که کجایی و زمانهاست که دیده بر چشمانش نگشودی و بر آن قد رعنآیش نبالیدی🍂 .. و حال است که خشك شده جملـه ی دوستت دارم بر زبآنت🌊