.‌‌.. حضرت مریم یک مدتی را به خلوتش در بیت المقدس رفت ، بعد آمد به میان مردم ، کی آمد ؟ وقتی که رسید به مقام جبرئیلی ، شد عقل فعال ، یعنی عقلی که تأثیر میگذارد ، یعنی تا قبلش حضرت مریم از یک وجود انفعالی برخوردار بود ( یعنی میپذیرفت ) ، یعنی مثلاً فرض کنید که اگر وارد یک مجلس گناه میشد ، گناه بر رویش تأثیر میگذاشت ( ظلمت در او ایجاد میکرد ) ، الان که به مرحله جبرئیلی رسیده است و جبرئیلی میشود عقل فعال ، حالا اینجا دیگر او تأثیر گذار هست . و یا مثلاً دعا نکردن خوب هست و یا بد هست ؟ ... یکی میگوید خوب هست و یکی میگوید بد هست ، سالک در کجای راه هست ؟ اگر دارد بالا میرود ، به یک مرتبه ای که رسید ، به مرتبه فنای اراده خودش در اراده خدا که رسید ، دیگر دعا نمیکند ، چون وقتی که نگاه میکند میبیند همه عالم تحت یک اراده دارد اداره نمیشود و اصلاً اراده خودش را نمیبیند ، اما وقتی که به آنجا رفت و برگشت ، اینجا دعا میکند ، اینجا وقتی که به خودش نگاه میکند ، خودش را عبد میبیند ، یعنی در اینجا دیگر خودش را کسی نمیبیند ، خودش را عبد میبیند ، عبد کیست ؟ عبد کسی هست که سراپا ، همه وجودش نیاز هست ، یعنی اگر دعا هم نکند ، وجودش دارد دعا میکند ، مثل یک صورتی که در آینه افتاده است ، شما وقتی که جلو آینه می ایستید و نگاه میکنید ( صورت در آینه همه وجودش دعاست ، همه وجودش نیاز هست ) ، یعنی با همه وجود میگوید ای کسی که در مقابل آینه ایستاده ای ، نرو کنار ، من به تو نیاز دارم " برای بقای خودم ، برای وجود خودم به تو نیاز دارم " من سراسر نیازم ، حتی اگر به زبان هم حرف نزند ... بنابراین ما عبد هستیم ، در یک مرحله موقت هست که به قول مولوی من گروهی میشناسم که زبانشان بسته باشد از دعا ، همان حکایت کشتی را نقل میکند که او دعا کرد و کشتی نجات پیدا کرد ، بعد گروهی گفتند که او در کار خدا فضولی کرد و رفتند از او دور شدند ، خُب اینها در چه مرحله ای بودند ؟ در مرحله فنای اراده بودند ، منتها باید سالک از این مرحله بگذرد . اینها را دقت بفرمائید ، خیلی ها میایند و میگویند ائمه ما کار و کسب میکردند ، در جامعه بودند ، حکومت میکردند ، جنگ میکردند ... بعد شما میگوئید که انسان باید در خلوت بنشیند و گوشه نشینی ... آنها برگشته اند ، رفته اند و برگشته اند ... وقتی که برگشتی میتوانی حکومت هم تشکیل بدهی ، جنگ هم بکنی ، امر به معروف بکنی ، نهی از منکر بکنی ، تبلیغ بکنی ... هر طوری که از دستت برمیاید ( چون این انسان دیگر حق هست ) ، یعنی دیگر چیزی از حیوانیت و بشریت در او نمانده است " همه اش حق شده است " ، این خداست که به میان مردم برگشته است ، به خدا که نمیشود بگوئی در میان مردم نرو ... خلاصه اینکه میخواهیم بگوئیم انسان دعا بکند ، نه اینکه دعایش به عنوان این باشد که برای خدا تکلیف معلوم کند ( قرض دارم ، حتماً قرضم را بده ) ، دعا کند ، چون عبد هست " همین " . برگرفته از جلسه ۶۵ منازل_السائرین @moravej_tohid