لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
... پادشاه همه لذتش در حکومتش است، در مُلکش است، خوشش میاید، اقتداری دارد، قدرتی دارد، عزتی دارد، همه را تحت فرمان خودش در آورده است... اما اگر براستی بتوانند یک ذره آن ذوقی را که عاشقان (عاشقان بی سر و پا) در مجلس خودشان دارند... ...این است که وقتی انسان تا به آنجا نرسد، تا از آن باده در کامش نریخته باشند، نمی تواند بفهمد (واقعاً نمی تواند بفهمد) آن زنان مصر که ملامت می کردند زلیخا را که تو چرا... آنها نمی دانستند که از باده محبت یوسف چقدر سرمست است، او از آن باده چشیده بود، از آن باده محبت چشیده بود... هر چه میگفت زیباست، میگفتند خُب زیبا باشد، تو باید با این موقعیتت، اینطور خودت را... کاری که کرد زلیخا خواست از آن باده محبت یوسف در کام آنها هم بچکاند، به شهود برساندشان... حالا درست است که در ظاهر ترنجی به دست آنها داد اما در باطن از آن شراب عشق در کام آنها چکاند، این بود که بیخود شدند... ...از همان شراب به تو هم بدهند بعد اگر مست نشدی، مغازه و منصب و مقام و همه را رها نکردی بعد ملامت کن، بعد بگو چرا... 💿برگرفته از جلسه ۳ شرح مثنوی 🔰 @moravej_tohid