باز عقل نصیحت میکند که آخر اگر تو نگذاری من قوای خود را فرمان دهم که جسم را به مغازه یا اداره یا تجارتخانه یا مزرعه ببرند و بهوسیلۀ قوا و جسم کار و فعالیت کنم و درآمدی کسب کنم، که ما از گرسنگی خواهیم مرد. ولی زن باز هم زیر بار نرفته و میگوید همین قلب ولیّ خدا برای من هم کارخانه است و هم مزرعه است و هم مغازه و من از این پس همین جذباتی را که از قلب او بر من وارد میشود دستمایۀ کار خود قرار میدهم و با این جذبها عشق را در خود ایجاد میکنم و با این عشق، وجود بربادرفتۀ خود را که سالها آن را در معرض جذب دنیا قرار داده و ویرانش نموده و سیاه و تاریکش ساخته بودم، دوباره رونقش میدهم و نورانیش میسازم. لذا من هرگز اجازه نمیدهم که تو، قوا و اعضا و جسم را که فرزندان و نور چشمان من هستند، در دنیا و زبالهدانهای دنیا سرگردانشان سازی و آنها را برای کسب روزی و معاش که مقدّر است بفرسایی. من میخواهم تمام فرزندانم را که عبارتند از پنج قوۀ ادراکی ظاهری، و پنج قوۀ ادراکی باطنی، و دو قوۀ عمّالهی شهویّه و غضبیّه، و هفت قوۀ حیوانی، بهاضافۀ جسم و اعضای جسم، از میان دنیا جمعشان سازم و به خلوتشان برم و آنجا به کارهایی وادارشان سازم که مرا که مادرشان هستم از خانۀ تو بیرون برده و به سوی خانهای که اصل این جذبات از آنجا میآیند وارد کرده و زندگی جدیدی را در خانۀ نور آغاز کنم. مگر خداوند نفرموده: «إِلَیهِ یصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّیبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یرْفَعُهُ» یعنی قلب که کلمۀ طیبۀ وجود انسان است، همواره میلش به سوی بالا و عوالم نور است، و این عمل صالح است که میتواند او را رفع داده و به آن عوالم برساند، و عمل صالح هم بهوسیلۀ قوا و اعضای بدن انجام میشود. این است که من از این به بعد میخواهم از فرزندانم برای صعود و رفع به آن عوالم استفاده کنم.
آن خواجه را از نیم شب بیماریی پیدا شدهست
تا روز بر دیوار ما بیخویشتن سر میزدهست
چرخ و زمین گریان شده وز نالهاش نالان شده
دمهای او سوزان شده گویی که در آتشکدهست
بیماریی دارد عجب نی درد سر نی رنج تب
چاره ندارد در زمین کز آسمانش آمدهست
چون دید جالینوس را نبضش گرفت و گفت او
دستم بهل دل را ببین رنجم برون قاعدهست
صفراش نی سوداش نی قولنج و استسقاش نی
زین واقعه در شهر ما هر گوشهای صد عربدهست
نی خواب او را نی خورش از عشق دارد پرورش
کاین عشق اکنون خواجه را هم دایه و هم والدهست
گفتم خدایا رحمتی کارام گیرد ساعتی
نی خون کس را ریختهست نی مال کس را بستدهست
آمد جواب از آسمان کو را رها کن در همان
کاندر بلای عاشقان دارو و درمان بیهدهست
این خواجه را چاره مجو بندش منه پندش مگو
کان جا که افتادست او نی مفسقه نی معبدهست
تو عشق را چون دیدهای از عاشقان نشنیدهای
خاموش کن افسون مخوان نی جادوی نی شعبدهست
ای شمس تبریزی بیا ای معدن نور و ضیا
کاین روح باکار و کیا بیتابش تو جامدست»
◀️ ادامه دارد...
🆔️
@moravej_tohid
https://eitaa.com/moravej_tohid/4037
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿