🔺🔻 👨🏻‍💻 بخوانید 📍تولیدی-داستانک ✍️ به قلم: فهیمه نخودیان هو المحبوب داخل اتوبوس که نشسته بود، انگار یکدفعه کسی گفت: «واقعاً ارزش تو، منم؟!» صدای شاسخین، آن خرس گُنده ی قرمز رنگی بود که آن پسر، چند دقیقه ی قبل، به مناسبت به او هدیه داده بود. با خودش فکر کرد: «واقعاً من به اندازه‌ی این عروسک، می اَرزم؟!!! و نگاهش رفت به سمتِ انگشت دست چپ اش. همانی که بعد از سه سال آشنایی، همچنان جای خالیِ یک حلقه ی ازدواج در آن خودنمایی می کرد. همان انگشتی که آن پسر، برای پُر کردنش، مُدام، وعده ی سرِ خرمن می داد. 🇮🇷 اداره فضای مجازی، هنر و رسانه 🌀 «دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان » ⬇️ لینک زیر را جهت معرفی به اشتراک بگذارید. https://eitaa.com/morsalatmedia🔰 🔺🔻