اسمش سحر بود. با دخترخالهاش در مراسم بیت العباس شرکت کرده بود.
گوشه ای از مراسم نشسته بود و چند دقیقه ای با گوشی چیزی را تایپ میکرد.
یکهو نگاهی به دختر خالهاش انداخت و گفت:
+فاطمه رعیس جنبوری درسته؟
فاطمه لبخندی زد و گفت نه بزار باهم درستش کنیم.
از قبل مرا میشناخت. با لبخندی صفحهی گوشی را نشانم داد.
فرصت را غنیمت شمردم و عکسی گرفتم.
نوشته بود: سلام رعیس جنبوری ایران. دلم براتون تنگ شده. عشق دنیا هستی.واسهی همیشه خدانگهدارتون. خیلی دوستون دارم.
برایم جالب بود. دختر ۸_۹ ساله ای دلتنگ شود.
آن هم دلتنگ رئیس جمهوی که اورا عمو ابراهیم خطاب میکرد.
✍️ زهرا عبدشاهی
⚪️
#شهید_جمهور
🆔
@yazde_ghahraman