🔸️نقل یک کرامت
🔻یک مسیحی از بصره نذر کرده بود برای یکی از ائمه صلوات الله علیهم اجمعین در سامرا -یا امام دهم یا امام یازدهم صلوات الله علیهما-
بلند شد و آمد سامرا.
خب این بزرگواران تحت نظر بودند و کسی نمی توانست نزد آنان بیاید.
این شخص معتقد بود که این خاندان به همه چیز علم دارند و از پشت دیوار هم خبر دارند.
آنقدر می ترسید، که آدرس منزل این امام صلوات الله علیه را از ترسش نمی توانست بگیرد.
نزد خودش گفت مرکب و چهارپایم را رها می کنم -این مرکب می فهمد و آنچه که من می دانم این چهارپا بیشتر از من می فهمد- مرا می بَرَد جلوی هر خانه ای که رفت و ایستاد، من می فهمم که آنجا منزل امام من است. در می زنم و این سیصد در هم را به ایشان می دهم و دِینم را ادا می کنم.
رفت و ایستاد و در زد و یک برده ای آمد در را باز کرد.
آن غلام گفت: سید یوسف سلام! حالت خوب است؟
اسمش یوسف بود.
گفت این یکی.
معجزه است دیگر!
غلام دومی اش را گفت: آقا فرموده اند آن سیصد درهم ما را بده.
این هم دوتا!
وقتی که غلام رفت پول را داد، آمد دید این باز ایستاده. این آقا یوسف به غلام گفت می شود بروی از آقای خودت اجازه بگیری و من بیایم این آقا را ببینم؟
گفت بروم بپرسم.
رفت و پرسید. حضرت گفت بگویید بیاید تو.
آمد تو...
سلام کرد و آقا فرمود: سه تا معجزه از ما دیدی!
یکی اینکه حیوانت و مرکبت آمد دم خانه ی ما ایستاد،
یکی اینکه غلام در را باز کرد و اسمت را هم برد،
یکی دیگر هم اینکه مقدار پولی را که نذر ما کرده بودی به تو گفت.
گفت: بله درست است.
فرمود با اینکه سه تا معجزه و کرامت از ما دیدی، اما تو به ما ایمان نمی آوری.
آمد بلند شود و برود، حضرت به او فرمود: اما به تو بگویم، خدا یک بچه ای به تو می دهد که از مومنین به ما و از ارادتمندان به ما می شود.
برو به سلامت...
🔻یکی، دوتا، هزارتا از این کرامات؟
زندگی شان پر بوده از این کرامات...
یکی را می بینی بی تفاوت از کنار اینها رد می شود.
اما یکی را می بینی اصلا حالش به هم می خورد، لرزه به تنش می افتد که این چه قضیه ای است؟
چرا ما نباید از این سر در بیاوریم؟
همانجا رحل اقامت می اندازد.
@khodashenakhtani