🍃 یه بار وقتی اومد خونه، داشت نفس نفس می‌زد گفتم: چرا با آسانسور نیومدی؟! گفت: وقتی رفتم سوار بشم دیدم، دو تا دختر جوون تو آسانسور هستن و درست نیست که باهاشون سوار آسانسور بشم گفتم: خب صبر می‌کردی وقتی پیاده شدن میومدی گفت: بوی ادکلن این خانم‌ها تو فضای آسانسور پیچیده.... با پله راحت‌تر بودم و اذیت هم نمی‌شدم. 🕊🌹 راوی: مادر گرامی شهید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🥀 @morvaridkhaky .