.
قسمت۲
سرم و بلند کردم و اطراف و با دقت برانداز کردم
تا اینکه چشمم افتاد به پسرک ژولیده ای که خودشو بالای درخت گردو قایم کرده بود
وقتی نگاه مون بهم گره خورد صورتش از ترس رنگ باخت و به قدری هول شد که از درخت افتاد پایین
با صدای افتادنش نگاه بقیه دخترا برگشت سمتش
نرگس که از همه بهش نزدیک تر بود با صدای بلندی گفت ایوای خاک تو سرم اینکه خاطرخواه توئه زهرا بمیرم برات عروس نشده بیوه شدی
همه مون جز زهرا زدیم زیر خنده
پسرک با دستپاچگی ازجاش بلند شد و زود خاک های لباسشو تکوند و هول هولکی سلامی داد و پا به فرار گذاشت
زهرا سری از روی تاسف تکون داد و گفت شانس منو ببین توروخدا آدم قهط بود این دیوونه خاطرخوام شده
دخترا یکم سربه سرش گذاشتن ولی من وقتی دیدم از حرفاشون داره دلخور میشه خواستم جوّ و عوض کنم بدون اینکه به عاقبتش فکر کنم گفتم تا باغ مش رجب مسابقه بدیم
فاطمه مثل همیشه زودتر از همه شروع کرد به دویدن
بقیه هم پشت سرش
چشمه این سر روستا بود و باغ مش رجب اون سر روستا،تا برسیم اونجا حسابی از نفس افتادیم
مثل همیشه فاطمه برنده شد و زودتر از همه رفت سمت خونشون که همون نزدیکیا بود
نفسی که تازه کردیم برگشتیم سمت چشمه
وقتی زینب و رقیه وسط راه ازمون جدا شدن تازه غرغرای نرگس شروع شد و گفت چرا بی هوا مسابقه گذاشتی؟ما که مثل تو از صبح لم ندادیم به پشتی،تا همین یه ساعت پیش داشتیم تو باغ کار میکردیم
با اخم گفتم فکر میکنی من خیلی دلم میخواد لم بدم به پشتی؟منم دلم میخواد بیام پیش شما و کار کنم
نرگس بازم با همون زبون تند و تیزش گفت خری دیگه،من اگه دختر خان بودم...وای حتی خیالشم قشنگه...کاش من بجای تو دختر خان بودم
میدونستم دلش از کجا پره برای همین بحث و ادامه ندادم
نصف راه و رفته بودیم و دیگه نایی برام نمونده بود
رسیدیم کنار جاده ابریشم،نه که واقعا جاده ابریشم باشه ها نه،من و دخترا اسمش و گذاشته بود جاده ابریشم
چون یه طرفش دشت لاله بود و یه طرفش مزرعه آفتاب گردون، بی شک اونجا قشنگ ترین جای روستا بود برای همین اسمشو گذاشته بودیم جاده ابریشم چون برامون خیلی باارزش و دوست داشتنی بود
همون جا وسط جاده نشستم تا نفسی تازه کنم
اسمش جاده بود وگرنه پرنده هم توش پر نمیزد چه برسه به اسب و قاطر
با خیال راحت نشسته بودم که یه سوار بهمون نزدیک شد،نیازی به دیدن چهره اش نبود از اسبش معلوم بود که غریبه است