📜
نسبت «حقیقت» و «مقام دیالوگ»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(پینوشتی برای
این نوشته)
میگویم: نوشتن به گمانم جایگاهی متمایز از گفتن داشته باشد؛ نوشتن مجال میدهد تا سخنی حیاتمند متولد شود اما در گفتن مجالی نیست و گاهی میلغزد در همان تعابیر و سخنان کلیشهای و مُرده…
میگوید: خب گفتن هم چیزهایی دارد که نوشتن ندارد…
میگویم: راست میگویی… بیخیال! چیزی را در میان نوشتن یافتهام که نمیدانم چیست و شاید به همین خاطر به نوشتن نسبتش میدهم…
میگوید: آن چیز که در نوشتن یافتهای و در گفتن نیز میتواند باشد، مقامِ دیالوگ و گفتوگوست… در دیالوگ حق آشکار میشود و رؤیت و تفکر ممکن میشود…
میگویم: منظورت فقط گفتوگوی دو یا چند نفره که نیست؟
میگوید: نه، برای همین گفتم «مقامِ» دیالوگ. گاهی انسان با خودش نیز در مقام دیالوگ قرار میگیرد و درونش با خودش نجوا و گفتوگو میکند. و نوشتن آینه و بستر خوبی برای این دیالوگ است… و البته گاهی انسان دارد با چند نفر گفتوگو میکند بیآنکه در مقام دیالوگ باشد، به این صورت که تنها دارد به پندارهای خودش توجه میکند و گفتوگویی در او جریان ندارد…
کمی سکوت میکنیم…
میگویم: میدانی… خیلی عجیب است! اصلاً به قد و قوارهٔ دیالوگ نمیخورَد که آشکارکنندهٔ حق باشد… و اصلاً عجیب است که چرا در یک «گفت» حق پدیدار نمیشود و سرد است، و در یک «گفت» و «گو» عیان میشود و گرمایَش حس میشود… اصلاً ربطش را نمیفهمم؛ خیلی عجیب است که در مقام دیالوگ حق آشکار میشود و در غیر آن نه…
میگوید: به خاطر این است که «حق، در میان خلق است» و نه تحت سیطره و تسلّط کسی…
بعدازظهرِ ۲۴/۶/۱۴۰۲
@mosavadeh