«در عهدماندن»، رعایت‌های اخلاقی حقوق و رساندن فایده به همدیگر نیست، بلکه تجدید نسبت قلبی و حاضر نگه‌داشتن آن است ولو بی‌هیچ فایده‌رساندنی یا حتی همراه با دعوایی… ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ «در عهد ماندن»… یعنی بچهٔ خوبی بودن؟ یعنی رفیقِ خوبی بودن؟ نه… اصلاً رفیق خوب بودن چیست؟… اینکه مدام نگران هم باشیم و همدیگر را رعایت کنیم که مبادا ذره‌ای پایمان در حیطهٔ حقوق همدیگر برود، که نشد رفاقت و عهد… اینکه همان عهد و رفاقت‌های ساختگی و تصنعیِ هرجاییست… آن عهدی و رفاقتی که جانمان در پیِ آن است کجاست؟ بگذار هر کس می‌خواهد برود و هر کس می‌خواهد بماند… بهترین آدم‌ها را می‌خواهی از دست ندهی، به قیمتِ اینکه از همان اول از دستشان داده باشی؟ مهم خود آن آدم‌هایند که کنارشان باشی ولو بی‌نسبت؟ یا مهم نسبتی است که با آن‌ها داری ولو بزنی درِ گوششان؟ رفیقی دارم که خودم را در عهدی و رفاقتی با او یافته‌ام، اما به خیالِ اینکه عهدم را با او پاس بدارم مدام می‌ترسیدم که مبادا چیزی بخواهد که به‌جا نیاورم یا جایی کاری کنم که خدشه‌ای ببیند… اما با این پرهیز چه کار کردم؟ «خود»م را از او گرفتم… و تنها «خدمات»ـی را به او پیشکش کردم… عجب! این کارها را رها کن و هیچ کاری برایش نکن! اما خودت برایش باش! همان‌گونه که هستی… پر از عیب و نقص… و بگذار اگر نقص‌بین است و رفاقت را به هم خدمات رساندن می‌بینَد، برود… بگذار اینکه نامش را رفاقت گذاشته‌ای تمام شود… مادرها دلشان می‌خواهد بچه‌شان بچهٔ خوبی باشد و پدر و مادرها دوست دارند داماد یا عروس خوبی گیرشان بیاید؟ خوب یعنی چه؟ یعنی بچه‌مثبت؟ بیا عطایش را به لقایش ببخشیم… و حتی شده به خیالِ جامعه آدم خرابی باشیم… چه قدر آدم کنار پیامبر بود که خودشان را در عهد و رفاقتِ با او می‌دیدند و شاید برخی از آن‌ها خودشان هم نمی‌دانستند اما دشمنِ او یا بی‌نسبت با او بودند… و جانم فدای اویس! به اویس «صحابی» نمی‌گویند چون پیامبر را ندید! به دَرَک! او پیامبر را ندید یا آن صحابی؟! او یاور و رفیق پیامبر نبود یا آن صحابی؟! در رفیق‌هایت نظر می‌اندازی، برخیشان را می‌یابی که یک بار هم حقت را ضایع نکرده‌اند و هر چه نیاز داشته‌ای مهیا کرده‌اند… اما چه فایده؟ فقط نقشِ رفیق‌ها را بازی کرده‌اند… و «خود»شان نبوده‌اند… اگر قرار است خودت باشی و رفیقِ کسی نباشی، پس اصلاً رفیقش نباش و ادای رفیقی را برایش در نیاور… نگرانی… نگرانی چه جایی در رفاقت دارد؟! هیچ… لابد می‌گویی چه قدر خودخواهانه و لاابالی‌گرانه… می‌گویم باشد، قبول! تو باش و ادای رفاقت‌هایت… من دوست دارم تنها با کسی که دوستش دارم دوست باشم و فقط و فقط چون دوستش دارم… نه چون درست است، نه چون «باید» یا چون سزاوار است… بی‌خیال! بیا درِ گوش هم بزنیم… اما باشیم… و اگر دوستیم، به این خاطر باشد که واقعاً همدیگر را می‌خواهیم… و آیا فکر می‌کنی در این مناسبات همه‌اش تضییع حقوق است و پروایی نیست؟ پاسداشتِ وجود همدیگر نیست؟ چگونه می‌توانی کسی را دوست بداری اما وجودش را پاس نداری… (ضمیمه: به گمانم مینی‌سریالِ Scenes from a marriage به خوبی نسخهٔ اخلاقی و تصنعی در عهد ماندن را نشان می‌دهد؛ روایتِ زوجی که خود را اخلاقی نگه داشته‌اند و سعی کرده‌اند تمامی حقوق همدیگر را تصنعی رعایت کنند و هیچ دعوایی نکرده‌اند تا اینکه یک روز در اوج احساس تصنعی خوشبختی‌شان، زن تعارف را با خودش کنار می‌گذارد و می‌گوید: من طلاق می‌خواهم!) ۲۶/۶/۱۴۰۲ @mosavadeh