جواني كمتر دچار مشكل خواهند شد و از اعتماد به نفس بالاتری برخوردارند. 👦 ڪودَڪـِــ مـَـن 👧 👨👩👧👦 🌔🌔🌔🌔 امشب قصه 🌸 روباه و لک لک 🌸 در یک روستای خوش آب و هوا که در کنار جنگل بزرگی قرار داشت. مزرعه ای بود که تعدادی مرغ، خروس و چند گوسفند در آن زندگی می کردند. در جنگل، روباهی خانه داشت که گاهی به مزرعه می آمد. او خود را بسیار باهوش می دانست، باهوش تر از همه حیوانات جنگل. برای همین، همیشه آن ها را مسخره می کردد. البته در آن جنگل، لک لکی هم زندگی می کرد که بسیار باتجربه و زیرک بود. روزی، روباه به سوی روستا رفت، اما در راه، گوسفندی را دید. گوسفند بی هدف به این سو و آن سو می رفت. روباه از او پرسید: چرا سرگردانی؟ گوسفند جواب داد: گرسنه ام. به دنبال علف می گردم تا خود را سیر کنم. روباه، گوسفند را به خانه خود دعوت کرد و گفت: من غذای بسیار خوشمزه ای تهیه کرده ام. امروز می توانی مهمان من باشی. گوسفند خوش حال شد و با روباه به طرف خانه ی او به راه افتاد. آن ها در وسط راه، به رودخانه ای رساند، اما گوسفند که شنا بلد نبود همان جا ایستاد. روباه گفت: پس چرا نمی آیی؟ گوسفند پرسید: آیا تو قایقی داری که من را به آن سوی رودخانه برساند؟ روباه خندید و گفت: نه! پس تو نمی توانی درمهمانی من شرکت کنی افسوس. و به راه خود ادامه داد. روز بعد، روباه به سراغ مرغ های مزرعه رفت و گفت: من شما را به مهمانی دعوت می کنم. مرغ ها با تعجب به او نگاه کردند. روباه مقداری دانه نزدیک قفس آن ها ریخت و گفت: بیایید با هم دانه بخوریم. مرغ ها با عجله دویدند اما دانه ها پشت تور سیمی قفس بودندپ و مرغ ها نمی توانستند از قفس بیرون بیایند. روباه در حالی که تند تند دانه ها را می خورد. گفت: پس چرا نمی خورید؟ بخورید. خیلی خوش مزه است زود باشید. بخورید تا تمام نشده است. مرغ ها در حالی که دهانشان آب افتاده بود. روباه را تماشا می کردند.روباه بعد از آن که همه دانه ها را خورد دهانش را پاک کرد و گفت: غذای خوش مزه ای بود. امیدوارم از مهمونی من لذت برده باشد. و خنده کنان از آن جا دور شد. چند روز بعد روباه لک لک را دید که با عجله می رفت. به او گفت: کجا با این عجله؟ لک لک گفت: کار بسیار مهمی دارم. روباه پرسید: دوست داری به مهمانی من بیایی؟ لک لک گفت: الان باید بروم، اگر نروم خیلی برایم بد می شود. روباه گفت: خیلی طول نمی کشد، غذای من اماده است می توانی سریع بخوری و زود برگردی. لک لک با خوش حالی قبول کرد. او با خود گفت: چه روباه خوب و مهربانی. وقتی آن ها به خانه ی روباه رسیدند. لک لک دید که روباه همه وسایل را از قبل آماده کرده است. او غذا را در بشقاب ریخت و گفت: بفرما. لک لک از روباه تشکر کرد و آماده خوردن شد. اما هر چه تلاش کرد بیش تر نا امید شد، چون روباه غذا را در بشقاب های پهن و صاف ریخته بود و لک لک با آن منقار بلند، نمی توانست دانه ای از غذا را برچینند و یا قطره ای از آن را بنوشد. او از روباه پرسید: یک کاسه یا لیوان نداری؟ روباه گفت: نه. و به سرعت غذایش را تمام کرد و گفت: لک لک جان، چرا شما چیزی نمی خورید؟ حتما سیر هستید. پس من نمی توانم غذای شما را هم بخورم؟ لک لک فکری کرد، اما چون نمی دانست چه کند. قبول کرد و روباه در یک لحظه، غذای لک لک را هم خورد و هر دو بشقاب را لیسید. در تمام این مدت، لک لک در فکر بود که چه طور می تواند روباه را ادب کند. وقت خداحافظی، لک لک روباه را به خانه اش دعوت کرد. روباه بسیار خوش حال شد و قبول کرد. روز بعد، وقتی روباه به خانه لک لک رسید. خیلی گرسنه بود. او از لک لک خواست تا زودتر غذا را بیاورد. لک لک هم فوری یک کوزه پر از غذا جلوی روباه گذاشت. روباه هر چه سعی کرد، نتوانست پوزه اش را به داخل کوزه فرو کند و به غذا برساند، چون دهان کوزه تنگ و باریک بود. روباه از گرسنگی دیگر طاقت نداشت اما چاره ای نداشت. او فقط می توانست به بخاری که از کوزه بیرون می آمد خیره شود و آن غذای خوش مزه را فقط بو بکشد. لک لک همان طور که غذای خود را می خورد چندین بار به روباه گفت: روباه جان، بخور. خیلی خوش مزه است. اگر نخوری از دست می دهی. اما فایده ای نداشت. آن روز روباه گرسنه از خانه ی لکل ک بیرون آمد و تازه فهمید که چه کارهای زشت و نا پسندی انجام داده است. از آن به بعد تصمیم گرفت که دیگران را اذیت و مسخره نکند. ✅ نتیجه اخلاقی: کاری را که دوست داری با تو انجام دهند، با دیگران انجام بده ?🌼 .........🐌🌸🐌........ 💠 در مورد نوجوانان ، در یک مقطع سنی یک مرتبه قد می کشند در حالی که هنوز مغزشان رشد نکرده است .بنابراین نوجوان حدود 20 سانتی متر از بدنش را کنترل ندارد . مرتب به در و دیوار می خورند ، به آن ها نگویید مثل شتر راه نرو 🌀 حتی دستش را ببوسید چون او در حال رشد است 🌸🍃🌸🍃 گ