💠 شهر کودکان مریم اسباب بازی اش را به سمت لیلا گرفت: بیا با این بازی کن. لیلا با چشمانی گرد گفت: این که خیلی خوشگله. خیلی هم نازه. با این بازی کنم؟ مریم گفت: آره دیگه. منم با این عروسک.. اون، بچه ی تو این ،بچه ی من لیلا گفت: منم دارم ازین عروسکا ولی تو کمده. درش هم قفله. کلیدش هم دست مامانمه. مریم با عشوه ای کودکانه گفت: ولی کلید کمد من دست خودمه. تااازه با همممه شون هم بازی میکنم. نگاه پرغصه لیلا روی کمد مریم قفل شد. چقدر میخواست یکی از عروسک هایش را بغل کند. در همین حین مامان لیلا وارد اتاق شد. دست دخترک را گرفت. کشید و برد. 💠💠💠 ما اینجاییم؛ کنارِ شما... 🔽 https://eitaa.com/moshaveronlin