پرسش 2⃣7⃣4⃣ 🔹💠🔹 ⭐️ سلام من خانمی ۴٣ساله بامردی ۵۵ساله ازدواج کردم البته شوهرم ازشهردیگه است من تاحالاازخانواده جدانشده بودم قبل از اینکه عقدکنیم رفتیم شهرشوهرم خیلی استرس گرفتم من گفتم نمیتونم اینجازندگی کنم ولی خانواده ام راضی کردن وعقدکردیم شوهرم خیلی شهوتی همون شب اول اذیتم کردتاصب گریه کردم ول کردحالااسترسم تمام نمیشه دوماه تحت درمانم وخیلی فکروخیال میکنم وخیلی بی حوصله شدم بیشتراز۴٠روزه شوهرموندیدم زنگ میزنه استرس میگیرم حالن بدمیشه به شوهرم علاقه ندارم من از کودکی دچارمشکلات روحی روانی مثل وسواس ترس واسترس یک چیزی ازارم میداد به خانواده نمیگفتم رنج میکشیدم چیزی میخریدم دل دل میکردم تایه مدت بگذره الانم درازدواج فرصت فکرکردن نداشتم خانواده بلافاصله تصمیم گرفتن الان علاقه ندارم به شوهرم ازطرفی طلاق بگیرم شایدحالم بدبشه چون ادم خیلی جوشی هستم وخودخور،درکل وسواس فکری دارم یه لحظه تصمیم میگیرم برم زندگی کنم دوباره نظرم عوض میشه بین دوراهی قراردارم از لحاظ روحی وروانی خیلی عذاب میکشم حتی بامصرف قرص شبانمیتونم بخابم ۴٠روزه توخونه تنها نشستم خواهش میکنم کمکم کنید درضمن شوهرم شهرستانی من بچه روستاهیچ شناختی ازشوهرم نداشتم فرصت شناخت هم ندادن شهرشوهرم عقدکردن بعدعقدمنو نصف شب بردبیرون باماشین توماشین همش چنگ میزدبمن ترسم بیشترشدرفتیم خونه شوهرم تنها بودیم تارسیدیم ازمن رابطه خاست من قبول نکردم گفت کاری ندارم بازی میکنم یابزارازعقب استفاده کنم خیلی ترسیده بودبزورکارش روانجام دادتاگریه نکردم ول نکردخیلی وحشتناک بودمن به خانوادم چیزی نگفتم اونامن توخونه شوهرگذاشتن خیلی شهوتی بااینکه سنش بالاکارای عجیب وقریب انجام میده یبارم گفت نمیخام اگه میبندم به تخت یه بارگفت قرص بدم بخابی بیدارنشی بازن اولم شبی ١٣باررابطه داشتم به شوهرخواهرم گفته بودمن عمدا دختریشوبردم دیگه نتونه جدابشه قراربودعیدمراسم بگیریم ولی میگفت جلوگیری نمیکنم بچه داربشیم بعدفهمیدم همه اینابرای اینه من نتونم جدابشم شوهرم زنگ میزنه استرس شدیدمیشه حالم بدمیشه یادربارش حرف میزنن حالم بدمیشه هم از شوهرم میترسم هم علاقه ندارم موقع عادت ماهیانه رابطه میخادبازن اولش هم همیکارومیکرده من هم کم حرفم هم نمیتونم کسی چیزی گفت جوابم بدم شوهرم سه تادخترخانه دارداره ------- پاسخ را بخوانيد👇 https://eitaa.com/moshaveronlin