یکی‌میگفت؛ بازن‌وبچه‌رفتیم‌کربلا:) شب‌اول؛ همسرم‌گفت‌خستم رفتن‌هتل بادخترم‌رفتیم‌حرم؛:) بین‌الحرمین . . . داشتن‌روضه‌میخوندن ماهم‌رفتیم. به‌خودم‌اومدم؛ دیدم‌دخترم‌نیست! میگفت‌همه‌جاروزیروروکردم‌ولی‌ نبود؛) روش‌نمیشدبدون‌بچش‌بره‌هتل! نشست‌همونجاتاصبح‌‌شایدپیداشد؛ گذشت . . . نیومدمنم‌‌عصبی‌شدم؛ بلندشدم رفتم‌حرم‌حضرت‌عباس گفتم‌این‌رسم‌مهمون‌داریِ؟! من‌الان‌جواب‌زنم‌چی‌بدم؟! گفت‌ناامیدبرگشتم‌خونه .‌ . دراتاق‌که‌بازکردم؛ دیدم‌دخترم توی‌بغل‌همسرم‌خوابیدهシ به‌همسرم‌گفتم‌دخترمون‌کِی‌اومده؟! گفت:دیشب‌یه‌آقایی‌اوردش‌.‌.. دخترم‌که‌بیدارشد؛ ازش‌پرسیدم‌کی‌آوردتت‌اینجا؟! گفت‌یه‌آقای‌مهربون‌منوآورد. بهم‌گفت‌به‌بابات‌بگو؛ مایه‌سه‌ساله‌گم‌کردیم💔؛) نمیزارم‌دیگه‌کسی‌شرمنده‌زن‌وبچش بشه!.؛) اندڪے‌روضہ . .