تا یه جایی سوار اتوبوس شدیم و اتوبوس مارو سر بلوار زائر پیاده کرد و گفت اصلا اجازه نمیدن بیشتر از این ببریم پیاده شدیم و شروع کردیم پیاده روی هرچی میرفتیم تموم نمیشد جمعیت خیلی خیلی زیاد میشد پشت سرم ونگاه می کردم قیامت بود جمعیت خیلی زیادی هنوز کلی تا پایانه مرزی راه بود پیر مرد پیرزن ها از پیاده روی وسط گرما طاقت شون تموم شده بود هرچی می گفتیم ماشین ها خالی دارن میرن سمت مرز مردم رو سوار کنین مردم اتفاقی براشون میفته ولی.....