غنچه لبهای  پیغمبر باز شد      /    صحبت از مهریه چون آغاز شد گفت پیغمبر که  بر زهرای من   /  بهر مهریه چه داری  بوالحسن؟ گفت : مولا ، آگهی از حال من  /   برشما باشد عیان احوال من اشتری دارم کمک کار من است /   در معاش زندگی یار من است دیگری شمشیر دارم بهر جنگ  /  تا کنم بر دشمن دین عرصه  تنگ یک سپر دارم برای حفظ جان   /   در مصاف فتنه ی اهریمنان گفت پیغمبر : علی، ای روح من  /   ای به طوفان بلاها، نوح من اشتر و شمشیر لازم باشدت   /    هر کجا باشی، ملازم  باشدت با تو اما آن سپر بیگانه است  /   ترس با مرد خطر بیگانه است بعد از این زهرا سپر باشد تو را  /    یار در وقت خطر باشد تو را شد سپر مهریه ی خیر النساء   /   محفل جشن و عروسی شد به پا ❤❤❤❤❤❤  @motaharevafi77