شب یلدا بود، یه کرسی وسط هال رو فرش دستباف قرمز رنگ، یه ظرف بزرگ پر انار دون شده روی کرسی، یه قابلمه آبگوشت با نون سنگک خاشخاشی، آقاجون کلی نفت ریخته تو چراغ و حسابی خونه رو گرم کرده تا نوه ها سرما نخورن... عه! در میزنن😊 یکی یکی میان... از گوشه کرسی شروع میکنن به نشستن، البته بزرگ ترا☺️ کوچولوهای قد و نیم قد دلشون بازی می‌خواد و یه جا بند نمیشن🎡 تا بابا و مامانا فال حافظ میگیرن، وقت تیله بازی بچه هاست... اما عطش دیدن عکس های خونوادگی، بچه هارو هم زیر لحاف کرسی جمع می‌کنه🌠 چقدر سخته خوابوندن بچه نوزاد تو اون سر و صدا، 😖 ولی نه مثل اینکه زودی هم خوابید 😮😌 جاری بزرگه با جاری وسطی رابطه شون شکرابه، 😕 ولی عب نداره اونقدری دور و برشون آدم هست که چشمشون به هم نیفته 😄 آبجی کوچکه پا به ماهه و یه نفره نصف ظرف انارو خالی کرد،🙁 خدا خیر بده زن دایی رو که سه چهارتا انار دیگه شست و آورد دون کنه😙 وقتشه سفره شام رو بندازن اتاق بغلی که بزرگ تره، قابلمه رو خانجون میاره، بشقاب های سبزی با نوه ها، باجناقا امشب عجیب افتادن به حرف و نون تریت میکنن😅 سماور خودشو کشت بس که قل زد... وقت خوردن چاییه اونم تو استکان های کمر باریک ناصرالدین شاه... شرمنده، دلتون نخواد...😘🤗 اینارو مادرم برام تعریف می‌کرد... امسال یلدا هم دور هم جمع شدیم، دوست داشتم اون خاطره برای منم تکرار بشه🙃 ولی خب، زیاد نبودیم🤕 جمعمون گرم بود ، با نور گوشی ها 📱📱 خیلی حرف می‌زدیم ، اما تو دایرکت ، با بقیه ... آخه دلم همسن و سال خودمو میخواد🙊 باز خوبه بچه هام همدیگه رو دارن @motaharevafi77