✅ داستان کوتاه (175) 🌷پیرمرد خوشبخت مردي خدمت علی (ع) رسید، عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! من پیرمرد سالخورده اي هسـتم که از شام نزد تو آمده ام. فضایل تو را زیاد شنیده ام. من گمان می کنم به زودي غافلگیرانه کشته می شوي! لذا آن چه خدا به تو آموخته به من بیاموز. حضرت فرمود: اي پیرمرد! 🔹 هر کس در بندگی خدا دو روزش مساوي باشد، ضرر کرده است. 🔹 هر کس فقط در طلب دنیا باشد، هنگام مرگ، حسرتش بیشتر می شود. 🔹 هر کس در بندگی خدا فردایش بدتر از دیروزش باشد، او سودي نبرده است. 🔹 هرکس باکی نداشته باشد از اینکه آخرتش ویران گردد و در مقابل، دنیايش آباد شود، هلاک شده است... 🔹 هر کس به رفع عیبهایش رسیدگی نکند، هوس بر او چیره می گردد. 🔹 هر کس در بندگی خدا در حال تنزل باشد، مرگ براي او بهتر زندگی است. 🔹 دنیا شیرین است و اهلی دارد. آخرت نیز اهلی دارد. اهل آخرت، خود را از افتخارات دنیا نگه می دارند و میلی به دنیا ندارند. نه براي خوشی دنیا شاد می شوند و نه به بدي آن افسرده می شوند. 🔹 شب و روز به سرعت از عمر انسان می گذرند. زبانت را از گناه حفظ کن! سـخنانت را حساب کن و گفتارت را کم کن مگر در خوبی. 🔹 براي مردم چیزهایی را بپسـند که براي خـود می پسـندي و براي آنـان چیزهایی را انجـام بـده که دوست داري براي تو انجام دهند .... امام سپس فرمود: دیگر از اینجا برو. پیرمرد گفت: بهشت را با تو و یارانت می بینم، آن را بگذارم و کجا بروم؟ یا امیرالمؤمنین! ساز و برگ جنگی به من بده، آماده ام کن تا با آن به دشمنت بتازم و بر او پیروز گردم. حضرت اسلحه جنگی به او داد. پیرمرد به سوي جنگ حرکت کرد، در میدان نبرد پیش روي علی (ع) شمشیر می زد و جلو می رفت. امیرالمؤمنین (ع) از دلیري پیرمرد در شـگفت بود. چون آتش جنگ شدت گرفت، پیرمرد اسبش را جلو راند و جنگید تا شهید شد. مردي از یـاران علی (ع) به دنبـال او رفت. دیـد بر زمین افتـاده، اسب و شمشـیرش را برداشت و پس از پایـان جنـگ به خدمت امیرالمومنین (ع) آورد. علی (ع) بر جنـازه او نمـاز خوانـد و فرمـود: به خـدا سوگنـد! این پیرمرد خوشـبخت است. بر این برادرتـان درود و رحمت بفرستید. 📚 داستانهای بحارالانوار، ج 10، ص 77 📱 کانال سبک زندگی متقین: @mottagheen