✅ داستان کوتاه (شماره 238) 🌷 ادامه قصه طالوت (بخش دوم) 🔻 خلاصه اینکه پذیرفتند؛ اما وقتی طالوت همراه با آن لشکریانِ کم‌تعداد به راه افتادند و از شهر فاصله گرفتند، او در بین لشکریانش اعلام کرد: «خدا قبل از جنگ، اطاعت‌پذیری شما را با ممنوع کردنِ نوشیدن از یک نهر آب، امتحان می کند. هر کس از آن نهر آب بنوشد، از سپاهیان من نیست و هر کس از آن نخورَد، قطعاً جزء لشکر من خواهد بود؛ به استثناء کسی که با دستش فقط یک مشت از آن بخورد. این مقدار، اشکالی ندارد.» نتیجه این شد که به جز عدّه کمی، همگی از آن آب خوردند و در امتحان اطاعت‌پذیری رد شدند. تازه وقتی که طالوت و همین لشکریان معدودِ مطیعش از آن نهر گذشتند، از عِدّه و عُدّه لشکر دشمنشان جالوت که باخبر شدند، آنها که آن یک مشت آب را خورده بودند، گفتند: «ما که امروز توان مقابله با جالوت و سپاهیانش را نداریم.» اما در بین آنها کسانی که اصلاً از نهر آب ننوشیده بودند و به دیدار خدا در دادگاه قیامت اعتقاد راسخ داشتند، گفتند: «چه بسا به اذن خدا یک گروه کم‌تعداد بر یک گروه پرشمار پیروز شده‌اند. خدا هم که با اهل مقاومت است و پشتیبان آنها.» همین مؤمنان مطیع، وقتی با جالوت، فرمانده سپاه کفر و لشکریانش روبرو شدند، با خدا این گونه مناجات کردند: «مولای ما! قدرت صبر و مقاومت به ما بده و ما را در اطاعت از دستورات خودت ثابت‌قدم کن و بر جبهه کفر، پیروزمان گردان!» سپاه طالوت در نتیجه‌ی همین اطاعت و مقاومت بر اجرای دستورات خدا، به اذن الهی لشکریان جالوت را شکست داد و سربازی به نام داود، جالوت را کشت. خدا هم پس از آن، فرماندهی و دانش احکام و دستورات خود را به داود داد و علم آنچه را که می خواست، به او آموخت. واقعاً اگر خدا جنگ با دشمن را واجب نمی کرد و به این وسیله، جلو بعضی از انسانها را به وسیله بعضی دیگر نمی گرفت، تمام زمین را فساد می گرفت؛ اما خدا به همه جهانیان لطف و احسان دارد و به همین دلیل جنگ با دشمن کافر را واجب کرده. 📱 کانال سبک زندگی : @mottagheen