همیشه جزئیات مهم هستند. سرنوشت همه ‌داستان‌ها در دست جزییات است و پرونده‌های مهم را جزئیات راز گشایی می‌کنند. من پشت در ICU بودم فکر می‌کردم ماشین وقتی به کسی می‌زند و چند متر پرتش می‌کند آن‌ طرف‌، واکنش دفاعی بدن این هست که اعصاب را از کار بیاندازد یا نه؟ عکس‌ها را توی ایتا نگاه می‌کنم. یک تیباست که همان اول‌های خیابان صفائیه قم، جدول‌کشی جوب را رد کرده و آمده وسط پیاده‌رو ایستاده. عکس بعدی یک عمامه است روی زمین و یک کیف سیاه طرح چرم هم کنارش. عکس بعدی توی آمبولانس است و کسی که صورتش زیر دستگاه اکسیژن و لباسش خونی است. جزئیات البته بیشتر از چیزهایی است که توی عکس‌ها دست به دست می‌شود. من پشت در ICU می‌فهمم. چاقو رگ گردن را بریده، مری را هم بریده، پهلو را هم دریده، به شش‌ها هم آسیب زده. توی تلفن به پدرش می‌گویم عمل خوب بوده، سطح هشیاری پایین است، سجاد بی‌هوش است، منتظریم تا ببینیم چه می‌شود. این «منتظریم» را تا غروب به صد نفر دیگر می‌گویم. توی ICU راه‌مان نمی‌دهند، دکترش را ولی در رفت و آمد‌های بین سالن‌ها گیر می‌آورم و از حال سجاد می‌پرسم. می‌گوید عمل خوب بوده، الان توی مرحله بحرانی هستیم، باید ببینیم بدن چه جوابی می‌دهد. این بدنی که می‌گوید، منظورش همان سجادی است که تازه از مشهد آمده قم و همین تازگی‌ها خانه ما بود و من بهش می‌گفتم همان مشهد می‌ماندی قم مگر چه خبر است که آمدی؟ دکتر جزئیات بیشتری را نمی‌گوید. دیگران اما وقتی به من زنگ می‌زنند جزئیات بیشتری می‌خواهند. جزئیاتی که امید بدهد به پایان خوشِ خبر سخت امروز. می‌گویم کسی که حمله کرده را گرفته‌اند، توی همین بیمارستان بستری است. می‌گویم وقتی پلیس می‌خواسته دستگیرش کند، خودزنی کرده. فکر می‌کنم ضارب چقدر خودش را آماده کرده، از کی چاقو را کنار دستش گذاشته، چطور تصمیم گرفته به یک طلبه جوان ساده کنار خیابان حمله کند. فکر می‌کنم آدم عادی نبوده، آدم‌های عادی وقت تصادف دست‌پاچه می‌شوند، این آدم اما دست‌پاچه نشده، برای بعد از تصادف برنامه داشته، چاقو را برای همین دم دستش گذاشته. من فکر می‌کنم آدم‌های عادی هیچ وقت بعد از حادثه خودزنی نمی‌کنند، می‌کنند؟ سجاد دو تا بچه کوچ دارد، توی قم به جز من، فقط دو سه تا فامیل دیگر دارد و چندتا دوست و همکار، باقی دوستان و بستگانش مشهد هستند. ماجرا حتما جزئیات بیشتری هم دارد، جزئیاتی که دوست ندارم به‌شان فکر کنم، جزئیاتی درباره یک طلبه جوان وقتی تنها و بی‌دفاع روی زمین بوده و مردی ناشناس چاقو به دست بالای سرش بوده. . پ.ن: الحمدلله وسط نوشتن این متن، سجاد به هوش آمد. . «محمدرضا جوان آراسته» zil.ink/mrarasteh