ابن‌زیاد‌ روی سن نمایشی تاریخ‌ساز کوفه ۱۴۰۰ سال پیش سالن تائتر نداشته، اما مسجدی داشته که محل اتفاقات و برنامه‌ها و یک‌طورهایی مرکز همایش‌های شهر بوده. ابن زیاد قبل از رسیدن به کوفه خبر دار داشته که شهر دارد زیر بیعت با مسلم بن عقیل می‌رود برای همین می‌دانسته که فرصت کار تدریجی و دیر بازده ندارد. ابن زیاد می‌خواسته ورق شهر را یک باره برگرداند. ابن زیاد می‌دانسته هیچ چیزی جز یک نمایش میدانی بزرگ نمی‌تواند کمکش کند. نمایش قبل از هر چیز سن و دکور و سالن می‌خواهد. مسجد جامع شهر، بهترین انتخاب برای این نمایش بوده. سالنی که به اندازه بیشتر مردم شهر جا دارد، دکوری که به چشم مردم شهر آشناست و فضایی که تویش حال مردم خاضعانه و مومنانه است. ابن زیاد نماینده‌ای فرستاد و همه مردم شهر را برای نماز به مسجد دعوت کرد. شهر یک‌باره تبدیل شد به شریان‌هایی از آدم که کوچه کوچه به مسجد وصل می‌شدند. مسجد پر شد و موذن اذان گفت. سالن پر بود، تماشاچی‌ها نشسته بودند، چشم‌ها منتظر بود و هیچ کس نمی‌دانست نمایش چطور شروع خواهد شد. ابن زیاد با تیمی از هوادارانش وارد مسجد شد. شما موقعیت را تصور کنید. خیلی از این‌ها که الان در مسجد منتظر شروع نماز هستند، دست‌شان در بیعت با مسلم بن عقیل است و پای نامه‌های فدایت شوم را برای امام امضا زده‌اند. مسجد نفس به نفس پر از آدم است. بازیگر نقش اول از در می‌آید تو، صدای کسی در نمی‌آید، می‌رود تا صف اول، همه نگاه می‌کنند، جلوتر از همه در جایگاه امام جماعت می‌ایستد، ذهن‌ها همه پر از گیجی است، اذان می‌گوید، اقامه می‌گوید، کسانی در صف اول در میانه‌های اقامه بلند می‌شوند و می‌ایستند، یکی یکی همه مردان مسجد بلند می‌شوند و بعد از الله اکبری که ابن زیاد می‌گوید، تکبیر می‌گویند و نمازشان را شروع می‌کنند. هیچ کس نمی‌داند همه مسجد شده است سن تئاتر و تک بازیگر نمایش همه تماشاچی‌ها را تبدیل کرده به جزئی از دکور و صحنه نمایش. ابن زیاد چیزی را تجربه کرد که قرن‌ها بعد اسمش شد «تئاتر تعاملی»، تئاتری که تماشاگران هم جزئی از بازیگرانش می‌شوند. از من اگر بپرسید می‌گویم همین‌جا کار تمام شد. ابن زیاد اگر بعد از نماز، راه آمده را برمی‌گشت هم برنده بازی بود. او در روز اول حضورش، همه را به مسجد کشانده بود، پیش‌نمازشان شده بود، در عملی‌ترین شکل ممکن از همه‌شان اقرار به عدالت و ایمانش گرفته بود و از فردا، هم حاکم شهر بود و هم امام شهر. ابن زیاد اما دلش به این راضی نبود، بیشتر می‌خواست. نماز که تمام شد، بلند شد و رفت روی منبر و نگاه انداخت به مردم شهر که جمع شده بودند روبه‌رویش. برای این‌که حال این نمایش را بهتر درک کنید، ماجرا را از چشم یکی از تماشاگران برای‌تان تعریف می‌کنم: آقای ابی وَدّاک یکی از تماشاچیان است، می‌گوید: «فَحَمِدَ اللّهَ و أثنی عَلَیهِ» ابن زیاد روی منبر مسجد حرف‌هایش را با حمد و ثنای الهی شروع کرد. نه این‌که فکر کنید برود بالای منبر و بگوید الحمدلله یا سبحان الله، نه. ابن زیاد یک خطبه خوانده در حمد و ستایش خدا. در این پرده از نمایش، ابن زیاد لباس عارفان را تن کرده و جمله‌هایی پر مغز و چند لایه تحویل جمعیت مومن پیش رویش داده. تاریخ هیچ جایی نگفته که ابن زیاد سر کلاس‌های نویسندگی بوده یا هنرهای نمایشی را از کسی آموخته، اما در قدم قدم نمایشی که در کوفه رقم زده، طلایی‌ترین دستورالعمل معلم‌های نویسندگی را رعایت کرده. قاعده «نگو، نشان بده» انگار سرلوحه لحظه به لحظه رفتارهای ابن زیاد است. ابن زیاد نمی‌گوید من از همه با تقواترم، وقتی امام جماعت مسجد می‌شود، این را به همه نشان می‌دهد. نمی‌گوید من یک مومن راستین هستم، این را با خطبه‌ای که می‌خواند و عبارت‌پردازی‌هایی که در ستایش خدا دارد به همه نشان می‌دهد. . ادامه متن را در پست بعدی بخوانید.