يكي ازدوستان شیخ رجبعلی خیاط به قصد دیدن شيخ از منزل خارج مي شود در بين راه انديشه گناهي به سرش مي زند به منزل شيخ كه مي رسد و مي نشيند ، 🌷شيخ مي گويد :فلاني ! در چهره تو چه چيزي مي بينم ؟ فوراً دردل مي گويد:// يا ستار العيوب !// شيخ مي خندد و مي پرسد : چه كار كردي آنچه مي ديدم محو و ناپديد شد؟ ✨✨✨ ✨✨✨