شده بود و او هم آمده بود دید و بازدید . کلید را داخل قفل چرخاند ، درب را باز کرد و قاب ها را یک به یک دستمال کشید ، بوسید و به آغوش کشید . را شسته بود و قاب عکس ها را روی سنگ چید. . و و گران شده ، اما سیب و خیار و پرتقال هم خریده بود تا اگر کسی میهمان فرزندِ شهیدش شد ، چیزی برای پذیرایی در بساط باشد . . و سپس زیرانداز را پهن کرد و نشست در مقابل قاب عکس ها ، بر بالین و شروع کرد به خواندن ... . می خواند ، دعا می خواند ، با شهید حرف میزد و دعا می کرد . . گفتم : حاج خانم ، سلام علیکم . گفت : سلام . گفتم : امکانش هست کمی درباره شهید برایمان بگویید ؟ شروع کرد به گفتن و تازه فهمیدم که چه "آقا" بوده است صاحب عکس ... . و این داستان زیباترین و بهشتی ترین دید و بازدیدی بود که تا به حال دیده بودم . . اینجا قطعه ای از است که در آن ، اهل زمین در ابتدای سال به و حال و احوال با اهل بهشت می آیند . . ! به برکت خونِ اهلِ بهشت ، نسیم روح بخش بهشت را به زندگی ما بِدَم و خودت به زندگی ما برکت بده ... https://www.instagram.com/p/CMu54edhpbI/?igshid=19c1afdxdbjpd @mrtahlilgar1