‍  وقتی وارد کربلا شدند - مانند امروزی - نمی دانید چه وضعی شد کربلا؛ جابر می گوید: یک وقت عطیه گفت جابر بلند شو قافله حسین آمده، علی بن الحسين است. گفت: خودم را رساندم سر راه. همین که امام چهارم علیه السلام نگاهش به جاہر افتاد بغضش ترکید، جابر را که دید یاد رسول الله صلی الله علیه و آله افتاد، چون جابر از اصحاب بی واسطه پیغمبر است. شروع کرد درد و دل کردن : جاہر! تو کربلا نبودی، جابر! ندیدی در این سرزمین چه بر ما گذشت. آقا امام چهارم علیه السلام  و جابر دارند گریه می کنند، زینب هم دارد قبر برادر را جستجو می کند. می گویند همین که رسید کنار قبر برادر، بی بی دستش را گذاشت روی قبر برادر یک ناله زد و بیهوش شد. ، ج۱، ص ۲۱۷،۲۱۸ @msaliagha