ملاحظه این عظمت حریمی برای دیگران نمی‌گذارد. گفت: غیرتش غیر در میان نگذاشت آن عارف اصفهانی، هاتف، اشعار نورانی‌ای دارد و ترجیع‌بند (معروفی) که ترجیع‌ آن این است: که یکی هست و هیچ نیست جز او وحده لا اله ألا هو نه اینکه هیچ خدایی نیست جز او؛ اصلا هیچ نیست جز او. عارفی از دنیا می‌رفت. شاگردانش تلقین لا اله الا الله به او می‌کردند. او نمی‌گفت. شاگردان خیلی متاثر و ناراحت شده بودند که نکند این عارف عاقبت‌نابخیر شده باشد! بعد اتفاقا خوب شد، از او پرسیدند: استاد! چرا این ذکر را نمی‌گفتی؟ گفت: برای اینکه من غیر از او چیزی نمی‌دیدم که نفی کنم. لا اله الا الله یک نفی است و یک اثبات: هیچ الهی نیست مگر الله. وقتی من غیر او چیزی نمی‌دیدم چه را نفی کنم؟! نفی کردن فرع دیدن است: غیر خدا را ببینم و نفی کنم. آن عارف که می‌گوید: رسد به مرتبه‌ای خواجه پایه توحید که عین شرک بود لا اله الا الله همین را می‌خواهد بگوید. یعنی دیگر اغیار را نمی‌بیند که از آنها نفی وجود کند. وقتی صاحب وجودی را ببیند، می‌گوید این وجود مال خودش نیست مال خداست. اما این، صاحب وجود را دیگر نمی‌بیند، محو شده. مانند نور ستاره ها در روز که محو می‌شود در نور خورشید؛ نور وجود موجودات محو می‌شود آنگاه که خود صاحب نور در دل طلوع کند. چون خورشید نبود بخشی از نور خورشید که به این انجم تابیده بود، در شب به صورت نورهای جدا مشخص می‌شد. اما حالا که خورشید خودش طلوع کرد دیگر مهلتی نمی‌گذارد که آنها خودشان را نشان بدهند. (عارف) هم همه موجودات را اینجور می‌بیند، هم خودش را. @msaliagha