مغربی در اول کتاب اشعار عارفانه‌اش می‌گوید: بیا در بحر و دریا شو رها کن این من و ما را که تا دریا نگردی تو ندانی عین دریا را هنوز از فرقه فرقی برون از زمره رمزی اگر از یکدگر فرقی کنی اسم و مسما را اگر امواج دریا را به جز دریا نمی بینی یقین دانم که نتوانی مسما دید اسما را می‌گوید موجودات موج‌اند، موج حسابش با آب دریا چیست؟ موج چه چیزی اضافه‌تر دارد؟ اگر آب دریا را از موج بگیرند، برای موج چه می‌ماند؟ تمام عالم را به صورت موج تشبیه می‌کند که اینها امواج‌اند. دیده‌هایی که نفوذ ندارد و فقط سطح را می‌بیند، امواج می‌بینند، اما آنهایی که در بحر توحید آمدند (چیز دیگری می‌بینند). می‌گوید بیا در بحر توحید وارد بشو، تا در تو متحقق بشود صفات الهی و واقعا در دلت توحید جا بیفتد. اول بایدخودت را نبینی، بعد سایرین را نمی‌بینی. @msaliagha