! 📌 مهدی یک جعبه مهمات را داده بود طیقه زده بودند و به جای کتابخانه گذاشتیم کنار اتاق و کتاب‌هایمان را چیدیم داخل آن. 📌 می‌گفت: «اگر وقت نمی‌کنم بخوانم، 👁 اقلا چشمم که به آنها می‌افتد خجالت می‌کشم.»❗️ 🔹 به من سپرده بود از المعجمم آیات ایثار و شهادت و جهاد و هجرت را در بیاورم. هر بار می‌آمد، چیزهایی که درآورده بودم، می‌دادم بخواند. 🔹 خانه‌مان دو طیقه داشت. سرویس بهداشتی و آشپزخانه، طبقه پایین بود که یکی از دوستان مهدی با خانم و دوتا بچه‌هایش نشسته بودند. https://eitaa.com/joinchat/1233518637C00bd4a05af