🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
⭕️
#سلام_علی_ابراهیم۲
🔶قسمت سی ودوم
🔶
#شیاکوه
سال ۱۳۶۰را در یگان تکاور ارتش مشغول بودم. بنده مسئولیت تامین مهمات تیپ ۵۸ذوالفقار ارتش را بر عهده داشتم تیپ تکاور ذو الفقار ،یکی از یگانهای نمونه وعملیاتی ارتش بود این یگان شهدای بسیاری را تقدیم کرد رزمندگان این تیپ روحیه بسیجی داشتند در بیشتر عملیات ها دوشادوش رزمندگان سپاه وبسیج حضور داشتند در بسیجی بودن این یگان همین بس که در زمان اعزام نیروهای ایرانی به سوریه ولبنان سه گردان از سپاه محمد رسول الله صلی الله علیه وآله وسه گردان از ارتش انتخاب شد که گردانهای ارتش همگی از تیپ ۵۸ذوالفقار بودند . اما اینکه چرا رزمندگان وفرماندهان این تیپ ، خصوصا در سالهای ابتدایی جنگ شجاعت داشتند به عوامل مختلف بر می گشت ، شاید یکی از این عوامل ،همراهی دلاوری به نام
#ابراهیم هادی با رزمندگان این تیپ در عملیاتها بود
در سال ۱۳۶۰به خاطر مسئولیتی که داشتم هر روز بین شهرهای گیلان غرب واسلام آباد در تردد بودم یگان ذو الفقار در گیلان غرب مستقر بود من خاطرات آن روزهای خودم را در همان ایام مکتوب کردم . برای همین بادقت بیان میکنم درست در روز اول مهر ۱۳۶۰ ،وقتی از شهر گیلان غرب بیرون آمدم در جایی که معروف بود به چشمه سراب ، جمعیت نسبتا زیادی را دیدم که تجمع کرده اند
پیاده شدم وبه سمت آن جمع رفتم . چشمه سراب محلی بود که رزمندگان برای شنا وآب تنی به آنجا می رفتند جلو که رفتم متوجه شدم گروهی مشغول ورزش باستانی هستند وبقیه در حال تماشای آنها .
یک جوان در کنار گود مشغول ضرب گرفتن بود وبا صدای رسایش اشعار زیبایی می خواند همه جمع شده بودند واز ورزش کردن آنها لذت میبردند
به یک نفر از دوستانم گفتم این جوان کیه چه صدای قشنگی داره؟ باتعجب گفت نمیشناسیش ؟ این
#ابراهیم هادی بچه تهران ودلاور منطقه غرب کشوره
اولین برخورد من با
#ابراهیم بعد از سالها هنوز در ذهن من مانده بعد از آن خیلی دوست داشتم بار دیگر او را ببینم چند روز بعد برای کاری به مقر بچهای سپاه در گیلان غرب رفتم گفتم میتونم آقای
#ابراهیم هادی رو ببینم.
بچه های سپاه من را می شناختند گفتند با نیدوهای گروه چریکی اندرزگو رفتند سمت بازی دراز احتمال داره عملیات نفوذی انجام بدهند
من که عجیب مشتاق دیدن این جوان شده بودم رفتم به سمت بازی دراز . در جایی به نام چمامام حسن علیه السلام متوجه حضور نیروهای سپاه شدم توقف کردم وجلو رفتم اولین کسی که از آن جمع به سمت من آمد خود
#ابراهیم بود سلام واحوالپرسی کرد من را در آغوش گرفت گویی سالهاست من را میشناسد بعد از کمی حال واحوال گفتم قصد من این بود که شما را زیارت کنم اگر کاری از دستم بر می آید در خدمتم
بعد از آن چندین بار دیگر در گیلان غرب او را دیدم هر بار به گرمی از من استقبال میکرد وحسابی تحویل میگرفت
🌷ادامه دارد.....
👉
@mtnsr2
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂