🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ⭕️ ۲ قسمت پنجاه وچهارم 🔶 ماجرای ما از پانزده سال قبل آغاز شد . که بار دار بودم ماه های آخر بار داری حال وشرایط من بد شد . ماه هشتم بار داری بودم که دکتر گفت :بچه در شکم شما مرده ! شوکه شدم . خیلی گریه کردم😭 سراغ چند پزشک و.... گفتند :یک درصد احتمال دارد بچه زنده باشد. در همین شرایط نیز باید سریع سزارین کنیم وبچه را در آوریم . آن شب متوسل به امام رضا علیه السلام شدم گفتم :فرزندم را از شما میخواهم اگر پسر و زنده بود نامش را رضا می گذارم . عمل جراحی انجام شد . نا باورانه فرزندم سالم دنیا آمد ولی وزن او نهصد گرم بود😳 ! با نذر ونیاز این بچه بزرگ شد ،اما با مشکلات. دیر باز کرد سه سالگی راه افتاد . پسرم مراحل رشد را طی کرد اما ضعف جسمی همواره با او بود تا پایان دوره راهنمایی این وضع ادامه داشت. برای ورود به دبیرستان به دلیل دور بودن همسرم مخالفت کرد وگفت :فرزند ما مشکل داره ونمیتونه ابن مسیر طولانی رو بره سال تحصیلی شروع شد ورضای ما خانه نشین شد خیلی برایش ناراحت بودم خودش هم خیلی اذیت می شد . نمی دانستم چه کنم. آن ایام به کلاسهای جامعه القرآن کهنوج می رفتم . مسئول آنجا یک روز برای ما از شهدا صحبت کرد وکتاب یک شهید را به ما داد وگفت :حتما این کتاب را بخوانید . برای دهه فجر مسابقه کتابخوانی داریم . نام کتاب بود ‌. آن شب کتاب را شروع کردم وبا خاطرات این شهید گریه کردم . آخر شب بود که کتاب را بستم و زیر بالشت گذاشتم همینطور با این شهید درد دل کردم تا خوابم برد .... به محض اینکه خوابم برد احساس کردم که درب اتاق باز شد شهید وارد شد در حالی که یک کاسه در دست داشت . من با تعجب نگاه کردم . شهید جلو آمد و کاسه را در مقابل من گرفت . داخل کاسه چند برگه بود مثل حالت قرعه کشی یکی از این برگع ها را برداشتم روی آن نوشته شده بود : دخیلش کن باتعجب گفتم :دخیلش کنم به چی به کجا ؟ گفت: به همان کسی که فرزند شما را از نهصد گرمی شما را به اینجا رساند . به امام رضا علیه السلام از خواب پریدم .با خودم گفتم :چطور پسرم را دخیل کنم چطور رضا را به مشهد ببرم . اما با خودم گفتم خدا وسیله ساز است فردا صبح به جامعه القرآن آمدم خوابم را برای مسئول موسسه تعریف کردم . روز بعد خبر دادند که از طرف سازمان تبلیغات ،چند نفر از اعضای هیئت را به مشهد می برند . ما هم اسم نوشتیم . چند روز بعد به طرز عجیبی نام ما هم در قرعه کشی برای مشهد انتخاب شد . هفته بعد نا باورانه در حرم امام رضا علیه السلام بودم با پسرم که مشکل حرکتی داشت رو به حرم آقا گفتم :من رضا را خدمت شما آوردم. من حواله شده از طرف شهید هستم هر طور صلاح میدانید و.... به لطف خدا وعنایت امام رضا علیه السلام بعد از سفر مشهد روز به روز حال پسرم بهتر شد او به دبیرستان رفت ودرسش را ادامه داد واکنون در کارهایش موفق است 👉 @mtnsr2 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂