محبوب من، می بینی، هر روز از یک جنگ برمی گردیم روزهایمان قاتل های حرفه ای شده اند. ساکنان زمین زره هایشان را، در نمی آورند یک روز به جنگ آب ونان می رویم بابا شب را سر می برد .. ماه کفن پوش می شود و آنگاه صبحدمان، کارگران بن بست می زایند خیابان شرمش را سوار می کند من مانده ام با این همه جنگ چه کنیم؟ جنگاجنگیست،، جنگ های بیمارستانی تختهای اورژانس خودکشی می کنند دکترها، هر روز خودشان را، در تابوت جا می گذارند ما می رویم بدیدار مرگ
"فریده صفر نژاد"
-𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅‌-