مثل پیرمردی با بیماری آلزایمر ،
که فقط همدم از دنیا رفتهاش را به خاطر دارد . .
مثل نوزادی با چشمان بسته ،
که تنها عطر مادرش آرامش میکند .
مثل سنگی که برای پای لنگ ساخته شده ،
یا مثل کوررنگی که فقط رنگ سفید را میبیند و میشناسد ؛
و مثل تمام ِ یکّه شناسهای دیگرِ دنیا ،
من فقط و فقط تنها تو را میشناسم ، تو را بلدم ؛
تو را میجویم !
اصلا رسالت خلقت من از تو گفتن و نوشتن است .
بگذار خیالت را راحت کنم ..
که من به دنیا آمدهام تا برای تو بمیرم !
ـ
𝙈𝙮 𝙋𝙖𝙣𝙖𝙝 ـ