قسمت پنجم مرحبا مرحبا این صدای تحسین ملائک بود که گوش های محمد صلی الله علیه و آله رانوازش می‌داد و در جان او طنین می‌افکند. سیر نورانی محمد صلی الله علیه و آله هر چقدر از زمین فراتر می‌رفت سبک‌تر و سریع‌تر می‌شد. فرشتگانی بس اعجاب انگیز و زیبا که چشمانش را به حیرت افکنده بود، همراه با انوار رنگین و رقصانی که هر کدام تشعشع غریبی داشتند لرزشی خفیف بر اندامش جاری کرده بود. حکایت این عروج چه بود؟ و این اسرار به کدام زبان باید منتقل می‌شد؟ محمد صلی الله علیه و آله در این اندیشه بود که چگونه می‌تواند آنچه را که می‌بیند برای امتش نقل کند؟ او حیرت زده به اطراف نگاه می‌کرد و سعی می‌کرد همه چیز را به خوبی به ذهن و خاطر بسپارد. آسمان سوم غرق در انوار حلقه‌ای که هیچ شباهتی با انوار آسمان دوم نداشت. فوج فوج در اتصالی بی‌بدیل دور هم می‌چرخیدند و رقص کنان محمل نوری را با خود حمل می‌کردند که در هاله آن نور، فرشتگان به تسبیح و تقدیس خداوند مشغول بودند. آنها پیاپی به سجده می‌افتادند زیر لب می‌سرودند: سُبوحٌ قَدوسٌ رَبُ المَلائِکَةِ وَ روح ما اَشبَهَ هذاالنّورُ بِنورِ رَبِّ الجَلیل محمد غرق در پرسش بی پاسخ به جبرئیل نگریست که پیشاپیش فرشتگان می‌سرود :مرحبا! مرحبا! مرحبا! بسید المرسلین! مرحبا به خاتم النبیین! مرحبا بعلی سید الاوصیا المرضیین! آنگاه فرشتگان نیز با جبرئیل می‌سرودند و آوایشان نرم و سبک بر جان محمد صلی الله علیه و آله می‌نشست. روح او هر لحظه متعالی‌تر می‌شد با هر گام به عرش نزدیک‌تر و دیدگانش با شدت انوار آشناتر می‌شد. گشوده چشم به اطراف می‌نگریست، که ناگهان جوانی دید بسیار زیبا، زیباتر از اطلس، چون گلبرگ حریر، چون آفتاب درخشنده و چون آب جاری شونده، نگاهش چون آبشار بر نگاه محمد فروخت و محمد صلی الله علیه و آله حیرت زده پرسید: او کیست جبرئیل؟ جبرئیل که گویی از زیباترین خلقت خداوند یاد می‌کند، گفت: برادرت(( یوسف)) https://eitaa.com/myfriend1book