33.5M حجم رسانه بالاست
از کلید مشاهده در ایتا استفاده کنید
شعر خدا سروده قیصر امین پور پیش از اینها فکر می‌کردم خدا خانه ای دارد کنار ابرها مثل قصر پادشاه قصه ها خشتی از الماس خشتی از طلا پایه های برجش از عاج و بلور بر سر تختی نشسته با غرور بود، اما در میان ما نبود مهربان و ساده و زیبا نبود در دل او دوستی جایی نداشت مهربانی هیچ معنایی نداشت هر چه می‌پرسیدم، از خود، از خدا از زمین، از آسمان، از ابرها زود می‌گفتند: این کار خداست پرس وجو از کار او کاری خطاست هرچه می‌پرسی، جوابش آتش است آب اگر خوردی، عذابش آتش است تا ببندی چشم، کورت می‌کند تا شدی نزدیک، دورت می‌کند کج گشودی دست، سنگت می‌کند کج نهادی پای، لنگت می‌کند ماه برق کوچکی از تاج او هر ستاره، پولکی از تاج او اطلس پیراهن او، آسمان نقش روی دامن او، کهکشان رعد وبرق شب، طنین خنده اش سیل و طوفان، نعره توفنده اش دکمه ی پیراهن او، آفتاب برق تیغ خنجر او ماهتاب هیچ کس از جای او آگاه نیست هیچ کس را در حضورش راه نیست پیش از اینها خاطرم دلگیر بود از خدا در ذهنم این تصویر بود آن خدا بی رحم بود و خشمگین خانه اش در آسمان، دور از زمین با همین قصه، دلم مشغول بود خوابهایم، خواب دیو و غول بود خواب می‌دیدم که غرق آتشم در دهان اژدهای سرکشم در دهان اژدهای خشمگین بر سرم باران گرز آتشین محو می‌شد نعره هایم، بی صدا در طنین خنده ی خشم خدا … نیت من، در نماز و در دعا ترس بود و وحشت از خشم خدا هر چه می‌کردم، همه از ترس بود مثل از بر کردن یک درس بود مثل تمرین حساب وهندسه مثل تنبیه مدیر مدرسه