می‌دونی قضیه از چه قراره؟ گاهی اوقات فراموش میکنم که توی یک مرداب گیر افتادم. یادم میره دارم برای زنده موندن توی این مرداب تقلا میکنم. برای مدت کوتاهی دست و پا زدن میام بالا و یک نفس می‌گیرم و دوباره دست و پا می‌زنم. گاهی هم حین نفس گیری یک نیلوفر آبی رو می‌بینم، خیلی قشنگه ولی باعث میشه فراموش کنم بهتر نفس بگیرم و زمانم تموم میشه. و فکر کنم این آخرین باری باشه که نفس گرفتم. دیگه جونی برای دست و پام باقی نمونده. کاری نمیشه کرد؛بهتره غرق بشم. مگه نه؟