آخرین سخن با زندانبان می‌بینم از دریچه‌ی زندان کوچکم درختان به من لبخند می‌زنند و یاران و دوستانم آمده بر در و بام‌ها می‌گریند برایم پنجره‌ها و دعا می‌خوانند از دریچه‌ی زندان کوچکم زندان بزر‌گ تو را می‌بینم.