. قصه قصه و بی‌چون و چراست. ولع و تلاش برای وادارکردن دیگر ها به کرنش، که تنها از انسا‌نهای کوچک بر می‌آید؛ موجودات حقیری که خیال میکنند از این نمد کلاهی برایشان در خواهد آمد. اگر به نگاهی بیندازیم، صفحاتش مملو از سرگذشت موشانی است که بالای برجی از زر و زور تزویر نشسته بودند و ادای شیر را در می‌آوردند و دیگران را به هر ضربی شده وادار به بله قربان گفتن به خود می‌کردند. و اینکه چرا به واداشتن دیگران برای تبعیت دست میزدند، به نظر دلیل واضحی دارد. دلیلی به وضوح اینکه در شرایط عادی، انسان‌ها کسی را لایق چشم گفتن می‌دانند که بزرگی‌اش را به تمام جان درک کرده باشند. و شاید بیراه نباشد اگر بگویم انسان موجودی است که تا عظمتی نبیند کرنشی نشان نخواهد داد. اصلا اینکه ما بدون فراهم کردن اسباب بزرگی، تکیه بر جای بزرگان بزنیم؛ همان اندازه یخ و بی‌مزه است که کوبیدن در هاون. خلاصه آنکه توصیه به تبعیت و پیروی انسان‌ها از فردی دیگر دلیلی می‌خواهد که قابلیت تست و راستی‌آزمایی را داشته باشد. و اتفاق از آنجا شروع می‌شود که دلیلی وجود نداشته باشد. این برهوت بی علتی، دقیقا همان‌جایی است که هومن سیدی فونداسیون جدیدترین اثرش را بناگذارده است. ، شاید بی آنکه بخواهد، به زیبایی، این مفهوم را در ذهن مخاطبش تداعی می‌کند که به خاکساری واداشتن دیگران یکی از بزرگترین آمال انسان‌های ضعیفی است که حتی قدرت نگه داشتن پیشابشان را ندارند. ✒️ @mywritings_128