ادامه داستان...👇👇
من در این حال سوال کردم آقا شما کیستید اینجا کجاست این قصر متعلق به کیست این مار چیست چرا شما را نیش میزند گفت من هم این مردی هستم که هم اکنون شما در قبر گذاشته اید و این باغ،
بهشت برزخی من است که خداوند من عنایت نموده است ،
که از دریچه ای که از قبر من به عالم برزخ
باز شده است، پدید آمده است.
این قصر مال من است این درختان باشکوه
و این جواهرات و این مکان که مشاهده میکنید بهشت برزخی من است
من آمدم اینجا ...این افرادی که در اتاق گرد آمده اند، ارحام من هستند.
که قبل از من بدرود حیات گفته و اینک برای دیدن من آمدند و از بازماندگان و ارحام و اُقربای های خود در دنیای احوالپرسی نموده
و جویا می شوند و من حالات آنان را برای اینان بازگو می کنم.
گفتم این مار چرا تو را میزند گفت قضیه از این قرار است که من مردی هستم مومن،
اهل نماز و روزه و خمس و زکات و هر چه فکر می کنم از من کار خلافی که مستحق چنین عقوبتی باشم سر نزده است و این باغ با این خصوصیات نتیجه برزخی همان اعمال صالحه من است؛ مگر آنکه یک روز در هوای گرم تابستان که در میان کوچه حرکت میکردم دیدم صاحب دو کانی با یک مشتری خود
گفت و گو و منازعه دارند من رفتم نزدیک برای اصلاح امور آنها، دیدم صاحب دکان
می گفت ۳۰۰ دینار (۶ شاهی ) از تو طلب دارم و مشتری میگفت من ۵ شاهی بدهکارم.
من به صاحب دکان گفتم:
تا از نیم شاهی بگذر و به مشتری گفتم؛
تو هم از نیم شاهی رفع ید کن و به مقدار ۵ شاهی و نیم به صاحب دکان بده .
صاحب دکان ساکت شد و چیزی نگفت؛
ولی چون حق با صاحب دوکان بوده و من به قدر نیم شاهی به قضاوت خود که صاحب دکان، رازی بر آن نبود، حق او را ضایع نمودم به کیفر این عمل خداوند عزوجل این مار را
معین نموده که هر یک ساعت مرا بدین منوال نیش زند، تا در نفخ صور دمیده و خلایق
برای حساب در محشر حاضر شوند و به
برکت شفاعت محمد و آل محمد علیه السلام خدایا نجات پیدا کنم.🌺