💠داستان امام (ع): پیامبر (ص) در پيغمبر (ص) در بقيع تشريف داشتند و امير المؤمنين (ع) بخدمت وى رسيد و سلام كرد، پيغمبر فرمود: بنشين! سپس او را در سمت راست خود نشانيد. آنگاه جعفر بن ابى طالب آمد و سراغ پيغمبر را گرفت. گفتند در بقيع تشريف دارد او هم آمد و به پيغمبر سلام كرد و حضرت او را در جانب چپ خود جاى داد از آن پس عباس (عموى پيغمبر) سراغ پيغمبر گرفت و در بقيع خدمت حضرت رسيد و سلام كرد و حضرت هم او را در پيش روى خود نشانيدند. سپس رو به على (ع) كرد و فرمود: يا على! تو را مژده ندهم؟ خبرى بتو ندهم؟ عرض كرد: بفرما يا رسول اللَّه! فرمود: همين حالا جبرئيل نزد من بود و بمن اطلاع داد آن قائم ما كه در آخر الزمان قيام ميكند و زمين را پر از عدل ميگرداند چنان كه پر از ظلم و ستم باشد، از نسل تو و فرزندت حسين است. على عليه السّلام عرض كرد: يا رسول اللَّه هر خبر خوشى كه بما مي رسد فقط بوسيله‏ حضرتت مي رسد. آنگاه پيغمبر متوجه جعفر بن ابى طالب شده فرمود: مژده‏ اى بتو ندهم؟ عرض كرد: بفرما! فرمود: جبرئيل اندكى پيش نزد من بود و بمن اطلاع داد آن كس كه پرچم فتح بدست قائم ميدهد از نسل تو است. آيا او را ميشناسى؟ گفت: نه. فرمود: روى او مانند اشرفى سرخ، دندانهايش شمرده و شمشيرش آتشبار است با ذلت بكوه رود و با عزت از آنجا بيرون آيد و در كنف حمايت جبرئيل و ميكائيل باشد. بعد از آن نظرى بعمويش عباس افكند و فرمود: اى عم! آيا آنچه جبرئيل بمن خبر داده بتو اطلاع ندهم؟ عرضكرد: يا رسول اللَّه بفرمائيد. فرمود: جبرئيل بمن گفت: و اى از آنچه اولاد تو از فرزندان عباس مى ‏بينند! عباس گفت يا رسول اللَّه بهتر نيست كه براى جلوگيرى اين امر ديگر با زنان هم بستر نشوم؟ فرمود: آنچه بايد بشود شده است(این مطلب درغيبت نعمانى از حضرت صادق نیز روایت شده است) منبع: مهدى موعود ( ترجمه جلد 51 بحار الأنوار)،مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى - دوانى، على، تهران:1378 ،صص288-289.