📌دوازده سال زندگی با چشمان فرزند! ✍ (اسم ایدی اینستاگرام) شهربانو داستان زندگی یک مادر است. مادری که از فرزندش می‌گوید فرزندی که مانند همه پسر بچه‌ها شیطنت‌های خودش را دارد. مانند همه برادرها گاهی با خواهر و برادرش دعوا می‌کند مثل خیلی از پسر بچه‌ها به دوچرخه‌اش حساس است و به خاطرش چه دعواهایی که نمی‌کند! کفتر هم نگه می‌دارد، عاشق صدای بال زدنشان است. شاید باورتان نشه ولی در شانزده سالگی همسر آینده‌اش را هم انتخاب کرده! ولی همین پسر بچه وقتی می‌فهمد همسايه‌ها شاکی از رفت آمدش به پشت بام هستن، ناموس شان اذیت می‌شود کل کفترها را جمع می‌کند و به حیاط می‌برد. همین پسر وقتی می‌فهمد خانواده‌ای جنگ‌زده همسایه‌شان شده که نان هم برای خوردن ندارند، خودش مرد خانه‌شان می‌شود! پسری که خاص نبود قدیس نبود، فقط در هفده سالگی غیرتش اجازه نمی‌دهد عده‌ای در خاک جبهه به خاک خون کشیده شوند و او راحت بخوابد! او می‌رود نه که برود و برنگردد، برمی‌گردد ولی فقط با چشمانش! کتاب خیلی ساده و صمیمی خاطره‌های مادری را روایت می‌کند که دوازده سال با چشمان فرزندش زندگی کرد. متفاوت از همه کتاب‌های خاطره‌ی رزمندگانی بود که تا حالا خواندم. هم شهیدش متفاوت بود هم روایتش از شهید! احساسات مادرانه، صداقت و سادگی کتاب را دوست داشتم. 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://www.instagram.com/p/B_F1U-XAizy/?igshid=o3d13btjvy16 کانال | @n_setareha