داستان ابولهب بسیار ساده روان است وبرای بچه ها عالیست ☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘ 💠🔅💠🔅💠🔅💠🔅💠🔅💠🔅💠🔅 توی شهر مكه پيرمردي بد اخلاق و عصباني زندگي مي كرد . بهش به خاطر عصبانيت زياد ابولهب مي گفتن، چون بيشتر وقتا از عصبانيت صورتش مانند آتش سرخ بود. ابولهب خيلي پولدار و ثروتمند بود. اونو دوستاش با سنگ و چوب چند تا مجسمه درست كرده بودن و به مردم مكه مي گفتن كه آن مجسمه ها خدان. بيشتر مردم هم كه بي سواد و نادون بودن ، گول حرفاي اونا را مي خوردن و براي عبادت خداهاي سنگي و چوبي به اتاقي كه مجسمه ها در اون جا بود، مي رفتن و اونا را مي پرستيدن. ابولهب به مردم مي گفت: بايد براي خداهاي خودتون پول و طلا بياريد و مردم نادونم پول و طلا و چيزاي ديگه اي براي خداهاي سنگي مي آوردن. شبا موقعي كه مردم مي رفتن ابولهب و دوستاش ، طلاها و پولا را بر مي داشتند و به همين خاطر اونا جزو ثروتمندان شهر مكه بودن. پيامبر مهربون اسلام ، هر روز صبح براي ياد دادن كاراي خوب و دعوت كردن اونا به دين اسلام بين مردم مي رفت و با اونا صحبت مي كرد و به مردم مي گفت كه مجسمه ها خدا نيستند و مردم نبايد به حرفهاي ابولهب و دوستاش گوش كنند. ابولهب كه عموي پيامبر بود به همراه همسرش كه مثل خودش آدم بدي بود، تصميم گرفتن پيامبر رو اذيت كنند تا از ياد دادن حرفهاي خوب به مردم دست برداره، به همين خاطر ابولهب به كودكان فقير شهر مكه كه پيامبر رو نمي شناختن پول مي داد تا اونا پيامبر رو با سنگ بزنن، اونا هم كه گرسنه و فقير بودن براي بدست آوردن مقداري غذا به حرفاي ابولهب گوش مي كردن و وقتی كه پيامبر مشغول صحبت كردن براي مردم بود به طرفش سنگ پرتاب مي كردن. سر و صورت پيامبر زخمي مي شد و از صورت و دهان پيامبر خون می یومد. بعضي وقتها هم ام جميل زن بدجنس ابولهب به بياباناي مكه مي رفت و خارا و تيغا رو جمع مي كرد و در تاريكي شب بر سر راه پيامبر مي ريخت تا وقتي پيامبر از اونجا عبور مي كنه تيغا و خارا توی پاي پيامبر بره و پاهاش زخمي شود. ابولهب و همسرش به آزار و اذيت خود ادامه دادند تا اينكه يك روز فرشته وحي حضرت جبرئيل پيش پيامبر آمد و سوره ي مسد را براي ايشان خواند ، پيامبر هم مسلمانان را جمع كرده و سوره را برايشات تلاوت كرد. خبر نازل شدن سوره ي مسد به سرعت در شهر مكه پيچيد و مردم يكی يكی سوره رو برا همدیگه مي خوندن تا اينكه به گوش ابولهب و همسرش رسيد. ام جميل كه طاقت نگاهاي مردم شهر رو نداشت از شهر مكه بيرون رفت. ابولهب هم بعد از آمدن سوره ي مسد كمتر از خونه خارج مي شد و حتي دوستانش هم به خونه او نمي رفتند تا اينكه يه روز همسايه ها ديدن بوي بدي از خونه ابولهب مي آد. هر چقد در زدن كسي در و باز نكرد، در خونه رو شكستن و به داخل خانه رفتن و ديدن كه ابولهب در كنار سكه ها و طلاهاش مرده . به خاطر بوي بد حتي دوستان و نزديكان ابولهب حاضر نبودن به اون نزديك بشن، برا همين به چند كارگر سياه پوست ، پولي دادند تا جنازه ي او نو در بيرون از شهر به خاك بسپارند. 💠🔅💠🔅💠🔅💠🔅💠🔅 @KhatmeNoor ☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘ https://eitaa.com/nabaaa