ريف امامي و صدها رجال سياسي نامدار كشور هتك حرمت شد و آبروي آنها به كلي از بين رفت!
پس از چند ماه كه شريف امامي با اعليحضرت قهر بود و به ديدار ايشان نميآمد جناب آقاي عدلالملك دادگر از رجال سياسي قديمي ايران پا در مياني كرد و شريف امامي را نزد اعليحضرت آورد و از ايشان خواست تا بيادبي شريفامامي را ناديده بگيرد و او را ببخشد.
اين قهر و آشتي موجب شد تا پردهها و حرمتها شكسته شود. همانطور كه قبلاً عرض كردم در كتاب فراماسونري اشاره شده بود كه اعضا موقع ورود به جرگة فراماسونري بايد تشريفاتي را بگذرانند كه از جمله آن دادن لواط است!
بنابراين ما هر رجل سياسي و نظامي را كه ميديديم و قبلاً اسم او را در ليست فراماسونها و اعضاي اين جمعيت سري ديده بوديم بي اختيار به ياد عمل مذمومي كه او انجام داده ميافتاديم و گاهي هم با ايما و اشاره او را مذمت ميكرديم!
در بعضي از ميهمانيها و مجالس اعليحضرت به بنده امر ميفرمودند كه آبروي فلان كس را ببر!
بنده هم در حضور جمع از او سئوالاتي كرده و در مورد صحت شرط وارد شدن به فراماسونري با صداي بلند سئوال ميكردم و با عبارات بيپرده و الفاظ تند و روشن و آشكار از فرد موردنظر سئوالات خردكنندهاي ميكردم و او را رسوا مينمودم.
بايد عرض كنم كه پس از انتشار كتابها و رسوايي رجال سياسي شاه قصد داشت به مرور همه رجالي را كه نامشان در ليست فراماسونها آمده است از كار بركنار كند اما پس از مسافرت سال 1349 به اروپا و ملاقات با پادشاهان و نخستوزيران كشورهايي مانند سوئد، فنلاند، انگلستان و... كه خودشان هم عضو فراماسونري جهاني بودند تغيير رأي داده و در بازگشت به ايران از در دوستي و آشتي با فراماسونها درآمدند و حتي در تيرماه سال 1349 زمين و پول در اختيار شريف امامي قرار دادند تا ساختمان آبرومندانهاي براي كلوپ فراماسونري ساخته شود.
حقيقت محض اين بود كه بيش از نود درصد رجال عمده كشور و مديران مياني كشور و حتي فرماندهان نظامي (كه مطابق قانون حق عضويت در مجامع سياسي را نداشتند) عضو فراماسونري بودند و اعليحضرت نميتوانست و قادر نبود كه همه آنها را كنار بگذارد! بنده به عنوان يك نفر وارد در امور سياسي ايران (حداقل از سال 1330 شمسي كه 25 سال تمام در كنار پادشاه كشور بودهام و از جزئيات مسائل پشت پرده آگاهي كامل دارم) بايد بگويم انگليسيها در ايران ريشهدار هستند و حداقل از چهارصد سال قبل (مطابق اسناد موجود) به تربيت كادرهاي سياسي در كشور ما دست زدهاند.
من از آن دسته آدمهاي بدبين نيستم كه همه چيز را زير سر انگليسيها ميدانند اما بر اساس تجربيات طولاني در فعاليتهاي سياسي و دسترسي به اسناد سري و فوق محرمانه و معاشرت با عوامل انگليس در ايران ميخواهم عرض كنم كه در حكومت ايران افرادي بودند كه بيشتر از آنكه خود را ايراني بدانند انگليسي ميدانستند.
سردسته اين افراد اميراسدالله علم بود كه از ملكه انگلستان لقب شواليه گرفته بود و لقبهاي تشريفاتي نظير لرد و سر و همه اينها را داشت. خانواده علم نسل اندر نسل خدمتگزار دولت بريتانيا بودند و وظيفه آنها حفظ امنيت جنوب خراسان و سيستان و بلوچستانم (سرحدات هند انگليس ـ پاكستان امروزي) بود.
سرشاپور ريپورتر را هم كه همه ميشناسند و ميدانند مليت انگليسي داشت
و پدرش (اردشير ريپورتر) معرف رضاشاه به انگليسيها و در واقع پايهگذار سلطنت پهلويها بود.
دكتر منوچهر اقبال هم نوكر انگليسيها بود و به اين مطلب افتخار ميكرد. اگر بخواهم عوامل انگلستان را نام ببرم بايد تقريباً همه رجال دويست سال اخير را در اين ليست قرار بدهم.
به نقل از:
سال در كنار پادشاه 25: ، خاطرات اردشير زاهدي
https://eitaa.com/nabaaa