🌷🕊🌷🕊🌷🕊
(۲)
🍀چند ساعت راه پیمایی سریع در کوه و از لا به لای شیارها به مقصد رسیدیم و سنگر تا زیر چانه کندیم تاریک بود و جایی دیده نمی شد.
🍀قرار بود.ما تامین محلی باشیم تا ستون موتور ریزه با نیروی پیاده برسه و پاکسازی شروع بشه، اصلا"نمیدونستیم که سران کومله و دمکرات برای حضور ما و یا به دست گرفتن منطقه کلی مطلب ردیف کرده بودن که چنین و چنان میکنیم و...
🍀صبح زود به دستور و صلاحدید فرمانده نماز رو نشسته خونده بودیم. و برای لو نرفتن محل استقرار خودمون هنوزاحتیاط هم میکردیم
🍀حضور ستون موتور ریزه و از طرف دیگه ضد انقلاب رو در همان منطقه از بالا مشاهده میکردیم.اگه به من و تعریف من باشه میگم همه بچه ها ی اون پایین به نوعی حمله میکردن ؛ اما انگاری همه اونها تو محاصره هم بودن.!فاصله ما نسبتا زیاد بود.
🍀اما همه چیز قابل درک بود که دشمن ضد انقلاب از نظر نیرو و سلاح به بچه های ستون موتور ریزه ساده و کوچک که بعدها یکی از قوی ترین ستون موتوریزه غرب و کردستان شد،خیلی سرتر و مسلط بر میدان نبرده ، اما
🍀ما هم در واقع ضد انقلاب رو در محاصره داشتیم و موقعی فهمیدن که پشت سرشون هم نیرو رو ارتفاعاته که درگیریها بالای ارتفاعات هم زیاد شده بود. اونقدر که بعضی اوقات نمیشد سر از سنگر بیرون بیاری و چاره فقط نارنجک بود.وقتی پرت میشد.چند دقیقه تیر نمی اومد وانوقت ما شر وع میکردیم.
🍀وضع پایین که خیلی سخت تر بود ما سنگر داشتیم اما همرزم ها توی گندمزارهای اطراف روستاها میجنگیدن و زخمی و شهید میشدند. صدای شلیک قبضه صدو شش و دوشیکا قطع نمیشد .واقعا اون پایین چه خبر بود رو باید بچه هایی که پایین بودن، تعریف کنن.
🍀با عرض معذرت یکی شون بهداری چی معروف خودمون هست که با آمبولانس آبکش شده زخمی می برد پیرانشهر 😂 البته اون آمبولانس هم برای مدتی توی پادگان پیرانشهر شده بود درس عبرت برای کسانی که خیلی رشادت به خرج داده بودند و مورد سؤال بسیجی هایی که جدیدالورد بودن و اولین سئوال شون این بود که کی تو آمبولانس بوده و زندست؟😂 خودم بعدها فهمیدم نفس میکش😂
🍀اما وظایف تقسیم شده بود و جای ما هم بهتر بود اما درگیری به همان نسبت سخت هم بود. یکی از بچه ها گفت یه نارنجک تفنگی بزنیم و توی اون همه درگیری شدید تو سنگرما به شوخی دعوا بود که کی بزنه،!
🍀یکی میگفت: اگه من بزنم با تیر جنگی میزنم.😁 تا زودتر خلاص شیم؛ یکی دیگه میگفت: بده من مستقیم شلیک میکنم مثل تیر اندازی و...و در همین گیر و دار دوستمون شهیدسیف کار پرتاب کرد و گفت بعدا بگید چطوری میزنید و ما هم میخندیدیم.
👈امادرگیری تمامی نداشت.فرمانده دسته مدام هشدار میداد مواظب مقدار فشنگ ها باشید شاید تا فردا هم موندیم و درگیری شدیدتر بودو...
🍀مراقب بودیم اما تا آن زمان به این شدت درگیری نزدیک ندیده بودیم .وبه ما نوید میداد که هر لحظه و هر آن به درگیری تن به تن خواهیم رسید و این موضوع رو تا آن زمان تجربه هم نکرده بودیم.
🍀برای ضد انقلاب هم مهم بود که مقر اصلی و دم مرز و محل تردد آزادانه خودش رو به عراق و حتی محور تدارکاتی و قاچاق خودشون رواز دست بدهند.
🍀اگر چنین میشد مردم منطقه هم پس از چند سال از پیروزی انقلاب اسلامی روی خوش آزادی را می دیدند و آوارگان روستایی هم به محل زندگی بر می گشتند.
🍀درگیری پراکنده و گاهی شدید تا بعدازظهر هم ادامه داشت وسپس از شدتش کاسته شد.
اطلاعات ما فقط از پشت بی سیم بود.تازه آن چنان هم فرماندهان رو که با هم صحبت میکردن نمی شناختیم.
🍀شب گاهی اوقات با سکوت مطلق درمنطقه همراه بود و گاهی هم صدای تردد خودروها شنیده و افرادی که به زبان کردی حرف میزدند و فحاشی میکردند.
🍀ما هم به خاطر مشخص نشدن سنگرها در خاموشی و سکوت مطلق بودیم.گاهی اوقات پاسبخش دسته سر میزد. هرچهار نفر در یک سنگر؛! دلم رو به دریا زدم به بچه ها گفتم. پام خشک شده میرم پشت سنگر و خاکی که به طرف داخل محوطه ریخته بودیم کیسه خواب رو باز کردم و با پوتین و تجهیزات تو کیسه خواب کره ای گرفتم خوابیدم .تا نوبتم برای نگهبانی بشه.
🍀صبح بچه ها وارد روستا شدن و درگیری پراکنده شنیده میشد. بعدش هم ژاندارمری آمد و پایگاه زد.
🍀 شایدبشه خیلی دیگه هم نوشت اما تا زمانی که نرسیدم پادگان متوجه نشدیم چندین شهید دادیم. بعد از این عملیات هم بود که شهدای والا مقامی رو دادیم ازجمله شهیدان ناصرکاظمی فرمانده ارجمند تیپ شهید ملکیان فرمانده گردان و شهید صفت الله مقدم مسئول مخابرات تیپ و... در این بخش از درگیریها دسته ما زخمی داد اما شهید نداشتیم.
🌸والعاقبه للمتقین
🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگرخداوند متعال فرصتی عنایت فرماید.
🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷