🌹بربال خاطره روایت کوتاه🌹
قبل از عملیات کربلای ۴ سال ۶۵
قطار مسیر تهران اهواز
کریمی. جماعتی 🌹حاج رستم خسروی
مولایی . نبی نژاد.. حامی.
بروایت حامی
نذری مادر
مادر م مثل همیشه اعزام ها
غذای توراهی آماده کرد
دوعدد مرغ صحرایی بانون لواش
گذاشتم برای شب داخل قطار
ماجرای مرغ هوایی را
به🌹 شهید رحیم یزدانخواه گفتم
بیاید کوپه ما دورهم به اتفاق پدرتان
🌹شهید
مش نوروز یزدانخواه
باهم میخوریم
گفت نه برای پدرم سخته شما بیاید
غذا رابده بمن میبرم اونجا آماده میکنم
صدا زدم بیایید
گفتم رحیم
مادرم برای من درست کرده
من دارم همه شما رادعوت میکنم
نکنه تنهایی بخوری
گفت نه من تنهایی
دادم بهش
بعد از ساعتی
دیدم کوپه بغلی سر وصداست
بیرون آمدم دیدم داخل کوپه رحیم
جا سوزن انداختن نیست
ازبیرون کوپه هل می دن ده ها نفر انتظار
چیه؟
چه خبره؟
رحیم مارا دعوت کرده به کوپه اش
که مرغ هوایی آورده با انار دون
بخوریم
به زور ازلابلای بچه ها
خودم را رسوندم اول درب ورودی کوپه
سر وصدا زیاد بقول مازنی ها
(تپ پزکا)
یکی نون یکی گوشت یکی استخوان
لباس بعضی خورشتی
یک اوضاعی
گفتم رحیم چه کردی
گفت ببین
نمیزارن راحت غذابخوریم
بیچاره پدر رحیم
پیرمرد کنار کوپه چسبیده بود
رحیم بعداز این که غذا را از من گرفت
رفت کوپه های دیگر گفت
همه دعوت من هستید
ساعت ۹ بیاید کوپه ما....
پدر🌹شهید نوروز علی یزدانخواه
پسر🌹شهید رحیم یزدانخواه
شهادت عملیات کربلای ۴ سال ۶۵
محل شهادت ام الرصاص
بعداز سالها ودریک روز تشیع وخاکسپاری شدند
🌹 اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است 👇
نشر دهید
کانال🌹175نفر🌹
@nafar175