جشن دیگر به پا شد
سفره ای بر پا شد
مادر مادری کرد و
همسایه ها خواهری
جشن عقدش همانجا
در همان خانه گرم
به پا شد با حضور یوسف
یوسف گم گشته آمد
اما چه بگویم از داغ نبودن
یوسف در آن جشن بود
اما جسمش دیگر نبود
حرف نمیزد دست نمیزد
حلقه بر دست عروسش نمیکرد
جسمی خسته و بی جان بود
هوایی عجیب بود
صحنه ای عجیب تر
مادر از شعر و جان میخواند
خواهرانش دست و کل میزدند
بماند یادگار این شعر کوتاه
از شهید داماد و مادر داماد