گَشته ام یارب چو مجنون واله وبیمار دوست میکُشد آخر مرا این حسرت دیدار دوست آنقَدَر چشم انتظاری میکِشم در راه او تا شوم شب زنده دار و عاشق بیدار دوست عاشقِ رویش منم افتادهٔ کویش منم داده ام دل را زِکَف کِی میشوم دلدار دوست صاحب عصر و زمان است و ولیکَن غائب است مانده ام یا للعجب در حکمت اسرار دوست @nafsalmahmoom