لیوان چای نبات را سر می‌کشم و بین نرم‌افزارهای گوشی، سرک می‌کشم. توی گروه‌ها و‌کانال‌ها چرخی می‌زنم و صوت‌های آموزشی را، می‌فرستم توی فضای شخصی تا *سرفرصت* باز کنم و بخوانم. توی گروه‌ خانوادگی صحبت از بچه‌داری است.جوان‌ترهایی که سه‌چهار سال از زندگی مشترکشان می‌گذرد بچه‌دار شدن را به سر فرصت موکول کرده‌اند. کاش می‌شد نشانگر منفی جمعیت و آمار بالای سقط جنین و سرفرصتی که دیر می‌رسد و زود از دست می‌رود را به تک‌تک‌شان نشان می‌دادم. از فشار روانی پر شدن فضای شخصی از پیام‌های سرفرصتی و چشم‌انداز تلخ تحدید جمعیت که گریبان آینده این سرزمین را خواهد گرفت به نوشتن پناه می‌برم. دخترها هر کدام پی کار و تحصیل‌اند و خانه از صدای بچه خالی است. کاش تا فرصت بود، باز هم ..... پیامک تهیه‌کننده برای ارسال متن، باعث می‌شود پای رایانه بنشینم و درد کمر را به بالشتک روی صندلی بسپارم تا سرفرصت درمانش کنم. زمان کم است و فرصت نوشتن و رساندن متن به ویراستاری همین حالاست، نه حتی چند دقیقه دیرتر! توی تقویم، مناسبت‌های شمسی و قمری را مرور می‌کنم.جمادی‌الاول با آخرین ماه فصل خزان قرین شده است. به قول گوینده‌ها بر بال امواج سفر می‌کنم و در میان دود و آتش و همهمه، به کوچه‌ای می‌رسم در تاریخ در دوشنبه‌ای غمگین، در روزگار سخت بی‌پیغمبریِ امت.. روزگار تلخی است. زمانه اوج مظلومیت معصوم دانشمندی فرا رسیده که هنوز زنان یهود داستان قدرت خدایی‌اش در کندن درهای قلعه خیبر را در گوش هم زمزمه می‌کنند. فرصت سخت خار در چشم، تیغ در گلو و زمانه زشت دیدن دستان طناب‌پیچ شده‌ای که دو ماه نگذشته از زمانی که پای برکه غدیر، در دست پیغمبر(ص)به آسمان فراز شده بود. به لحظه‌های غربت توهین و تعرض به ساحت ناموس خدا و ضربه سیلی و درد پهلو و آتش گرفتن دری می‌رسم که حتی فرشته‌ها برای داخل شدن، باید اجازه می‌گرفتند. به زمانی که در ابدیت، سرفرصت برای دفاع از ولایت،جایی بین در و دیوار تعریف شده بود! قلبم فشرده می‌شود. چشم، رد خون را از روی مسمارِ تا روی زمین دنبال می‌کند و به چادر خاکی مادری جوان می‌رسد و به جنینی خوشنام که هیچگاه فرصت تولد پیدا نکرد. زیرپلکم می‌سوزد. به همه جنین‌هایی فکر می‌کنم که به ضربه ظلم، بند امیدشان پاره شده و به جای آغوش گرم مادر، به خاک سرد سپرده شدند. دستم روی صفحه کلید می‌دود وکلمه‌ها تندتند از زبان گفتار به معیار تبدیل می‌شوند. برمی‌گردم به زمان حال، تصویر کلمه‌ها مات می‌شود. کلمه‌های متن حالا کمرشکسته و غمگین، به جهان معاصر می‌روند و می‌رسند به نوزادی که در فرصت اندک بین دو تنفس،نیامده شهید شد. به جنین‌هایی که همراه با مادر در بیمارستان المعمدانی، قبل از آن که زمینی شوند،آسمانی شدند. به جنین‌هایی که اهل غزه نیستند اما مظلوم و بی‌گناه، هر روز و هر ساعت و هر دقیقه مثل شمعی لرزان، در یک جای این کره خاکی، به دست پدرو مادر خودشان، روشن نشده، خاموش می‌شوند. مثل یک ناظر بهت‌زده به دنیای فرصت‌های سوخته و خاک‌آلود نگاه می‌کنم و به زمین و زمانی که دور از صاحب خویش میان موج ظلم دست‌وپا می‌زند. چه فرصت‌ها که می‌توانست به ظهور برسد و از کنارمان گذشت و نرسیده به سوختن رسید! چه جنین‌ها که فرصت سربازی امام‌شان را هرگز نیافتند...چه ظلم‌ها که از بس تکرار شد،عادی به نظر آمد!!! بخش آخر متن را به جمله هشدارآمیز امیرکلام و فاتح خیبر می‌سپارم که در حکمت۱۸۶ می‌فرماید:« آن ستمگری که ابتدای به ظلم می‌کند،در آخرت دست خود را از پشیمانی به دندان می‌گزد». ✍️جمیله توکلی •┈┈••••✾•🔅•✾•••┈┈• مرکز مردمی نفس 🆔@nafasmardomi