تجربه گر زندگی_پس_از_زندگی : یک مردی بود که از تموم اعمال خود راضی و خشنود بود و همش میخندید اما من با کار های بدی که کرده بودم در بعضی ایستگاه ها درد و غصه میکشیدم ،پرسیدم چرا اون حالش خوبه گفتن چون در اون دنیا با کوچک ترین کار دل دیگران را همیشه شاد میکرد خیرات و نذری همیشه میداد و ایستگاه صلواتی چای هر سال برای شادی روح پدرش به پا میکرد . من فریادی کشیدم و گفتم خدایا فرصتی که من ایستگاه صلواتی بزنم زمانی که این حرفو زدم روح من از طریق سینه ام وارد جسمم شد و با امبولانس به بیمارستان منتقل شدم و بعد ۱۵روز به هوش اومدم و بعد از اون ایستگاه صلواتی را راه اندازی کردم موکب کانال نمازشب در https://eitaa.com/nafeleh_shab