خيــال خــام پلنگ مــن به سـوی مـاه جهيدن بود
...و ماه را ز بلندايـش به روی خــاک کشيدن بود
پلنگ من -دل مغرورم- پــريد و پنجـه به خـالی زد
که عشق -ماه بلند من- ورای دست رسيدن بود
گل شکفته خداحــافظ، اگر چــه لحظهی ديدارت
شروع وسوسه ای در من به نام ديدن و چيدن بود
من و تو آن دو خطيـــم آری! موازيـــان به نــاچاری
که هر دو بـــاورمان زآغاز، به يکـــدگر نرسيدن بود
اگرچه هيـــچ گـــل مرده، دوبـــاره زنــده نشد امّا
بهــــار در گـــل شيپوری، مــــدام گـرم دميدن بود
شراب خواستم و عمرم، شرنگ ريخت به کام من
فريبکــــار دغــل پيشــه، بهـــانه اش نشنيدن بود
چه سرنوشت غم انگيزی که کرم کوچک ابريشـم
تمام عمر قفس میبافت، ولی به فکر پريدن بود...
#حسین_منزوی