لایق نباشم گرچه، تو در حال من تدبیر کن من را برای لحظه‌ای معشوق خود تصویر کن گاهی بیا نزدیک تر در قلب من جا باز کن مهر خودت را بر دل من اینچنین ابراز کن دیوانه‌ام، هرگز نترس از این جنون آنیم کین من به بند عشق تو عمری چنین زندانیم آه از هوایی که بدون تو به حلقم میرسد سم نبودت بی شک از رگها به قلبم میرسد چشمان تو چشمان تو چشمان تو چشمان تو من مست چشمانت شدم هم شمع و هم پروانه تو من را گرفتی در برم بعد از خودت میرانیم من را تو ویران کرده‌ای، محصول این ویرانیم گر من خطا کردم برو گر خود خطا کردی بمان زیرا ز حرکت باز ماند بی تو قلبم هر زمان من عاشقت گشتم همین قلبم ز مهرت آخته از آتش عشق تو رب، قلب مرا پرداخته از آتش عشقت بخارم در هوایت پر شده خونم خروشان گشته و چشمم برایت پر شده بر روی مژگانت شبیه شبنمی بنشسته‌ام آیا به قلبت نیز هم من این چنین بنشسته‌ام؟ اشکی شدم بر گونه‌ات من تا به لب ها میرسم گویا دمی مردم و اینک من به عقبی میرسم ندارد باکی از مرگش بدان ای آشنا چون فکر و ذکرش گشته معطوف دعای ربّنا 🤦‍♂